فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

درباره ی کتاب «نگهبان تاریکی»، نوشته ی مجید قیصری

 


"از بچگی باید یاد گرفت هیچ چیز ماندنی نیست، هیچ چیز. آدم باید یاد بگیرد چطور در مقابل از دست دادن چیزها مقاومت کند، تاب بیاورد، وگرنه زندگی را می بازد."

(از داستان «کی اولین شوت رو می زنه؟»، ص۶۷)


  «نگهبان تاریکی» مجموعه ای ست از نه داستان کوتاه با موضوع جنگ و تبعات آن. نگاه نویسنده به جنگ، نگاهی با اولویت دادن به انسان و ارزش های انسانی ، فارغ از ملیت و نژاد است. تمرکز بر حالات روحی و روانی انسان هایی که درگیر جنگ شده اند، و تاکید بر طبیعت و درونیات جنگ.

  مجید قیصری، داستان هایش را روان تعریف می کند، با جملاتی اغلب بلند، و جا به جا از اساطیر، باورها، و نمادها بهره می گیرد. از نه داستان، شش تای آن راوی اول شخص مفرد دارد و یکی ش راوی اول شخص جمع، که این خود تاکیدی ست بر وجه روان شناختی داستان ها. داستان هایی که اغلب واقعگرا هستند.

  «آب» نخستین داستان این مجموعه، که راوی اول شخص جمع دارد، روایت دو گروه از سربازان ایرانی و عراقی، و چشمه ای ست که بین این دو قرار گرفته است. داستانی از عهد و قرار. «سیاوش» داستان، همچون سیاوش شاهنامه، برای پای بندی به عهد، و پیش گیری از جنگی دوباره، خود را تسلیم دشمن می کند و «خون بس» را می پذیرد. دشمنانی که «یک بار تاوان بستن آب را داده بودند، دیگر تکرار نمی کردند. (ص۸)، که اشاره ی مستقیمی به واقعه ی کربلاست.

   در داستان های دیگر، تبعات جنگ به تصویر کشیده می شود؛ «آصف خروس نداره!» که با نثر محاوره ای نگاشته شده، ترکیبی از رویا و واقعیت با هم آمده است؛ بازماندگان جنگ که حالا باید با مصائب آن بسازند... در «کی اولین شوت رو می زنه؟»، امید به زیستن در میانه ی جنگ، موج می زند. در «ساقه ی پلاتین»، جنگ تمام شده و آدم ها از ابزار جنگ ارتزاق می کنند؛ جنگی که  پس از آن پلاتین ارزش پیدا کرده، و در نگاهی دیگر، روایت دنیایی ویران و تباه شده است.

  در داستان «نگهبان تاریکی»، سال ها از جنگ گذشته و سرباز سابق برای زیارت کربلا به خاک دشمن پیشین اش می رود؛ خشم و نفرت از دشمن، در بوته ی گذشت زمان به آزمایش گذاشته می شود، تا شاید چشم هایی که در جنگ نگهبان تاریکی بوده اند، حالا کورسوی نوری برای رهایی از خاطرات آن بیابند.


مشخصات کتاب:

نگهبان تاریکی، نشر افق، چاپ اول: ۱۳۹۳

نظرات 3 + ارسال نظر
معصومه پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 14:52

سلام خوب هستید؟
تازه اومدم این جا.
چه قدر اون جمله اول رو دوست داشتم تعریفی از من بود . از کودکی به خودم گفتم , خودم به خودم گفتم نه کس دیگری , گفتم هیچ چیز ماندنی نیست.کسی یادم نداد . اما از دیدن نارحتی های دیگران برای از دست دادن هایشان همیشه ناراحت شدم و از همون موقع به خودم یاد دادم هیچ چیز و هیچ کس ماندنی نیست. به خودم یاد دادم من باید خودم را قبل از هر چیز و هر کس دیگه دوست داشته باشم و یاد دادم که خودم هم ماندنی نیستم. بچه که بودم در افکارم زمانیکه به خودم آموزش می دادم هیچ کس ماندنی نیست گریه کردم...بله در افکرام بارها برای از دست دادن ان کسانی که دوستتشان داشتم گریه کردم تا یاد گرفتم ماندنی نیستیم...

"از بچگی باید یاد گرفت هیچ چیز ماندنی نیست، هیچ چیز. آدم باید یاد بگیرد چطور در مقابل از دست دادن چیزها مقاومت کند، تاب بیاورد، وگرنه زندگی را می بازد."

شاید به خاطر همین در زندگیم بازنده نشوم, شاید.

سلام،
خیلی ممنونم از شما.
خوش اومدین.
وقت گذاشتین و خوندین و نظر دادین.
به نظر من هم، اون جمله تعریفی از شما ست، که تاب آوردین اون همه سختی و رنج رو...، و ایستادین.
بازنده نخواهید بود به امید خدا.

پاپیون دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 17:54 http://oinion.blogsky.com

قیصری با همین کتاب جابزه ی دولتی امسال جلال آل احمد را برد
جالب است بدانی که در معارفه اش گفت: خجالت می کشم از اینکه بگویم جایزه ی جلال را برده ام!(به خاطر رانت موضوع جنگ و اولویتش برای سیستم)
او نویسنده ی خوبیست و خیلی رک در داستان هایش می رود سر اصل مطلب
من هم این مجموعه را پسندیدم

واقعا جمله ی جالبی گفته! و به حقیقت تلخی اشاره کرده.
امیدوارم دست اندرکاران نشر ادبیات جنگ، نگاه بهتری به اون داشته باشن و ما هر روز شاهد کتاب های بهتری در این باره باشیم.
خوشحالم که دوست داشتین.
سپاس که هستین.

دل آرام دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 15:41 http://delaram.mihanblog.com

این پنجره ها نیستن که ارزش میدن .. اون چیزهایی هست که ما از پشت پنجره بهش نگاه می کنیم..

من بعضی وقتها از پشت پنجره شرکت خیباون رو نگاه می کردم...
یهو می دیدی زنی با دستتش میزنه تو سر بچه اش که زمین خورده ..
یا دختری که دسته گلی گرفته دستش و میخواد جایی بره ...

باید باز هم بخونمتون اقای بابایی

واقعا چه داستان ها که این پنجره ها آبستن ش نیستند...
باید فقط درست نگاه کرد و بهش فکر کرد.
شروع کامنتتون رو خیلی دوست داشتم.
خیلی ممنون که وقت می ذارین و می خونین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد