فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

کازابلانکا

«کازابلانکا» یک بار دیگر اهمیت «جغرافیا» را در سینما نشان می دهد. فیلم وابسته به جغرافیاست؛ کازابلانکا با سر و شکلی که در فیلم برایش تعریف می شود، قابلیت رخدادها را می یابد. شهری با بافتی گرم و خشک، که همچون دروازه ای ست برای ورود به دنیای آزاد. دقایق اولیه ی فیلم، به معرفی این جغرافیا اختصاص دارد. 

  ریک ( همفری بوگارت) در چنین جایی کاباره دار است. برای شخصیت پردازی او به عنوان کاراکتر اصلی فیلم، ویژگی های فردی مشخصی در نظر گرفته شده است. از عاداتش همچون تنهایی، خونسردی، بی تفاوتی نسبت به زنان، مردم داری، و ... تا اخلاقیاتی که باعث می شود به دیگران کمک کند.در نخستین سکانسی که او را می بینیم، ابتدا خارج از کادر، چِکی را با نام خودش امضا می کند، سپس او را پشت میزش می بینیم که به تنهایی و با خودش، شطرنج بازی می کند. برای آشنایی با او، علاوه بر دیالوگ هایی که از پیش از این سکانس همانند پیش درآمدی، به معرفی او می پردازند، کنش هایی هم در نظر گرفته شده است‌. مانند اولین برخوردی که با آن آلمانی می کند.

     «عشق بازیافته»، تم اصلی داستان فیلم است. در این بین فیلمنامه از تقدیر و تصادف استفاده می کند. با ورود الزا (اینگرید برگمن) به داستان، وجه رمانتیک آن قوت می گیرد. با او ، وجوه دیگری از کاراکتر ریک رونمایی می شود؛ حالا مخاطب دلایلی برای خونسردی و بی رحمی ظاهری او می یابد. اما ریک بر خلاف ظاهرش، بسیار احساساتی ست و از کمک به مظلومان در برابر ظلم دریغ نمی کند.فیلمنامه با ذکاوت هر بار سوالات گنگی را در ذهن مخاطبش ایجاد می کند و تعلیق و کشش را تا آخرین سکانس حفظ می کند.فیلم همچنین کاراکترهای فرعی قدرتمندی دارد که همگی شان به اندازه پرداخت شده اند و هریک به نوعی داستان را پیش می برند. انتخاب لوکیشن ها هم در فیلمنامه هوشمندانه است؛ کاباره ی ریک، بستر مناسبی برای رخدادهای فیلم ایجاد می کند، و نیز، نمونه ی کوچکی از کازابلانکاست. جنگ، از جمله به عنوان عاملی که باعث جدایی ریک و الزا شده است، در پس زمینه حضوری پر رنگ دارد. شاید به توان قدرت دیالوگ ها، و نمایشی بودن آن ها را در منبع فیلمنامه دانست که نمایشنامه بوده است. دیالوگ ها وقتی از زبان ریک و الزا خارج می شوند، همراه با چشمانی تر و نگاه هایی مستقیم، حسی غریب از دلتنگی و حسرت را با نماها همراه می کنند.

موسیقی، نقشی پیش برنده در داستان دارد. ترانه ی «همچنان که زمان می گذرد»، نه تنها آغاز گر خط داستانی عشق ریک و الزا ست، بلکه به موتیفی تبدیل می شود تا مخاطب هر بار با شنیدن آهنگش، به حال و هوای آن عشق برود. علاوه بر آن، موسیقی مکس اشتاینر، ترکیبی از موسیقی ارکسترال غربی با ملودی های عربی ست، که با حال و هوای کازابلانکا، شهری با روحیات و عناصر گونه گون، همخوانی دارد. اشتاینر، از  آهنگسازان بزرگ تاریخ سینماست. کسی ست که به ویژه با موسیقی متنی که برای فیلم کینگ کنگ (۱۹۳۳) ساخت، موسیقی فیلم را وارد دوره ی تازه ای کرد.

پ.ن:

برنده ی اسکار بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمنامه ی اقتباسی

نظرات 2 + ارسال نظر
میله بدون پرچم یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 17:44

سلام بر معلم عزیز
این فیلم را هم ماه گذشته قسمت شد دوباره ببینم. بعد از سالیان سال. اینکه هنوز کاملاً قابلیت دیدن و تامل دارد نشان از کیفیت کار است.
ولی پوستری که گذاشتید به ویژه در مورد برگمن کم لطفی کرده است

درود حسین آقا،
محبت دارید. سپاس.
کازابلانکا از اون فیلم هاست که وقتی دیدمش واقعا سِحر شدم!
سکانس های همفری بوگارت و اینگرید برگمن عالیه.
در مورد پوستر حق با شماست مدت ها بود که این پست رو ندیده بودم و حالا عوضش کردم!

خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 14:55

توضیحات تون راجب موسیقی و ترانه خیلی خوب بود.
(صد البته کلا این پست زور خاسِ!)

سلامت و موفق باشید همیشه.

خیلی ممنونم. به مهر می بینید. خوشحالم ه پسندیدید.

زنده باشید، همچنین.

سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد