فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

مجلس تمام گشت...


  این چند روز تعطیلی را، فارغ از آلودگی تهران، به یک شهر کوهستانی پناه آورده ایم و مهمان هوای پاکش شده ایم؛ این جا خبری از دود و دم تهران نیست! صبح که بیدار می شوی مه همه چیز را در بر گرفته است...؛ در میانه های روز هم، مه به کمرکش کوه های دور دست رسیده است و غروب ها، ابرها در طرح های ساده و چین دار، با رنگ سرخ در هم آمیخته اند. سرخ، به رنگ آفتاب در ظهر عاشورا...؛

  حزن دارد بعد از ظهر عاشورا؛ مثل بعد از ظهرهای جمعه، اما غم اش بیشتر است؛ غم اش سنگین است....

  امروز، پس از سال ها، به تماشای تعزیه رفتیم؛ شبیه خوانان، قصه ی ظهر عاشورا را روایت کردند و تنهایی حسین(ع) را؛ چه غمگین بود تعزیه...؛ چه ساده روایت شد؛ نمایشی که برخاسته از باورهای ملی و مذهبی ماست؛ ایجاز در همه چیز، از نمایشنامه تا موسیقی و وسایل صحنه. نمونه ای از راه حلّ هنرمند ایرانی برای زنده نگه داشتن یک هنر؛ پیوند هنر با باورهای مردم.

  مجلس که پایان گرفت و مردم پراکنده شدند، به این می اندیشیدم که در روزگاری نه چندان دور، هنر تعریه خوانی چه ارج و قربی داشت در میان مردم؛ که بخشی از هویت ایّام محرّم بود؛ به روزهایی فکر کردم که مردم این خاک، برای هر روزی، هنری عرضه می کردند و نقّالان در کوچه و بازار بذر هنر و اسطوره را می پراکندند؛ آن روزهایی که این موبایل های رنگ و وارنگ نبود تا همه چیز از خاطر، به حافظه ی تلفن های همراه برود و رنگ ببازد....


 


۲۳ آبان ۹۲
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد