فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

نگاهی به فیلم «زندگی پی»

رو به آن وسعت بی واژه...


  فیلم با تصاویری از یک باغ وحش ( در اصل باغ گیاه شناسی ) آغاز می شود؛ موسیقی ای ملایم و تیتراژی هماهنگ با تصاویر. کارگردان از همان ابتدا نگرش خود را نسبت به داستانی که در پی ِ بیان آن است نمایان می سازد؛آنگ لیاگرچه فیلمی با پس زمینه های فلسفی – عرفانی می سازد، اما نگرش اش به داستان، عاطفی ، یا بهتراست بگوییم حماسی – عاطفی است؛ برای داستانی که می خواهد شگفت باشد و از ایمان و تنهایی بشر سخن بگوید و در عین حال تماشاگر را جذب کند، چه قالبی یهتر از این؟ که هم شما را با خودش درگیر کند، و هم لا به لای آن، حرف های جدی اش را هم بزند؟ آنگ لی در فیلم های موفق پیشین اش – همچون «ببر خیزان، اژدهای پنهان»، 2000– نیز همواره اولویت را به داستان گویی داده است. او اگرچه علاقه اش را به مفاهیم فلسفی نشان داده و در فیلم هایش پرسش هایی جدی درباره ی حقایق هستی مطرح کرده است، اما هیچ گاه روایت را فدای آن ها نکرده و به داستان ِ فیلم بیشتر اهمیت داده است. در جایی از فیلم شخصیت اصلی (پی پاتل) به نویسنده ای که آمده تا داستان او را بشنود می گوید:« من فقط داستان خودمو تعریف می کنم، دیگه بستگی به خودت داره که به چی ایمان بیاری!»

  سفر، و به تبع آن، دور افتادگی ِ پی، محملی می شود تا او دلایل اش را درباره ی ایمان به خدا بیابد. در واقع او مورد آزمایش قرار می گیرد و در این بین معجزاتی را به چشم می بیند.... او به جایی می رسد که از خدایش می خواهد آنچه را که قرار است اتفاق بیفتد، به او نشان دهد. در فضایی بین خیال و واقعیت، فیلم این امکان را ایجاد می کند تا قهرمانش، آموخته هایش از مذاهب مختلف را بیازماید؛ او از مسیحیت، عشق، از هندوییسم، تقدیر، و از اسلام، تسلیم و رضا را می آزماید. در این بین اما، به ویشنو، خدای خیرخواه و محافظ در کیش هندو، آشکارتر اشاره می شود؛ در جایی پی می گوید:« ویشنو در اقیانوس بی انتها، شناور خوابیده و ما بخشی از رویاهاش هستیم»، که می تواند استعاره ای از خودش باشد. همچنین است اشاراتی که در فیلم به گل نیلوفر می شود- که ویشنو غالباً بر فراز آن تجسم می یافت.

عوامل متعددی دست به دست هم می دهند تا فیلم داستان اش را برای ما باورپذیر سازد، که کارگردانی آنگ لی نقش اساسی را دارد؛ دوربین اش، جایی که باید مکث می کند، و قاب بندی هایش عالی ست؛ با نوع ترکیب بندی قاب ها، و در جاهایی، با دور کردن دوربین از شخصیت هایش، تنهایی آن ها را به تصویر می کشد. از رنگ ها به درستی استفاده می کند و آن ها را برای ایجاد فضای شاعرانه ای که در نظر دارد به کار می گیرد. با کلوزآپ هایش از صورت ببر، ما را به درون او نزدیک تر می کند، انگار ما را به خوانش درونِ او سوق می دهد. به این ترتیب، به شکل گیری رابطه ی عاطفی ِ بین پی و او قوت می بخشد. رابطه ای که وجه عاطفی ِ داستانِ فیلم را بالا برده و یک بار دیگر نیاز انسان ها را به داشتن همدم، به ویژه در شرایط سخت، یادآور می شود. رابطه ای که بین این دو شکل می گیرد بخش مهمی از فیلم را به خودش اختصاص داده است. استفاده از مدیوم سه بعدی، و جلوه های ویژه ی پیشرفته، دست کارگردان را باز گذاشته است تا تصاویری درخشان، و طوفان هایی طبیعی بسازد و معجزات اتفاق افتاده در داستان را برای ما باورپذیرتر سازد.

  موسیقی فیلم، اگرچه رنگ و بوی هندی اش بیشتر به چشم می آید، اما یک موسیقی تلفیقی ست که از سازهای مختلفی در آن استفاده شده است؛ موسیقی ای که بیشتر لحظات آرام است. گاهی هم راز آلود می شود. در لحظاتی هم با آواز زمزمه مانندی همراه می شود. ضرباهنگی که موسیقی ِ فیلم ایجاد می کند، نهایتاَ به نوعی موتیف هم می انجامد تا هربار، معجزاتِ داستان را همراهی کند.

  در پایان ِ فیلم، پی با تعریف کردن داستان دیگری به جای آنچه که پیش تر دیده ایم، برای کارشناسان ژاپنی که در پی حقیقت اند (!)، یک بار دیگر ایمانِ ما را به معجزاتی که در فیلم دیده ایم به چالش می کشد...، شما کدام داستان را ترجیح می دهید؟!


 



 "رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند..." (سهراب سپهری/ندای آغاز)

  
۱۴ خرداد ۹۲
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد