فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

شیون نامه؛ نفس عمیق


هربار که یکی می آمد، انگار غم ها تازه می شد. آمدن پدرم هم تلخ بود و همان دم در همه گریستند. وقتی بچه ها جمع شدند، زن عمو را به آرامستان نزدیکشان بردند و آن جا شست و شویش دادند.

زن عمو وصیت کرده بود که در روستای پدری خاک شود؛ پس از تشییع تا درب منزلشان، با آمبولانس او را راهی کردند...

 به خانه آمدیم، چیزی خوردیم و دم غروب همراه با پدر و مادر حرکت کردیم. تقریبا نیمی از راه را باران می آمد؛ شب بود و جاده پر از ماشین های سنگین. باران گاهی آن قدر شدید می زد که ترس تمام وجودم را می گرفت. حدود یازده و نیم شب به شهرستان رسیدیم. بعدا با خبر شدم که ماشین ابراهیم بین راه خراب شده بود و به کمک ابوذر که در همان مسیر بود، خودشان را به هر زحمتی رسانده بودند. داداش ایرج هم  بخشی از مسیر را اشتباهی به سمت قروه رفته بود.

 صبح رفتیم روستا.

 هوا پاکیزه و آفتاب درخشان بود. در و دشت سبز و خرم بود و صدای پرنده ها، جای سکوت را گرفته بود.

 وقتی زن عمو را از درب مسجد روستا به سمت قبرستان می بردیم، مرضیه را دیدم که صورتش را  چنگ انداخته بود. خاله افسر را هم دیدم. همین طور عمه کُبی (کبری) را؛ همان صورت و همان لحن! خیلی سال بود که ندیده بودمش. اول، اسمم را ابراهیم گفت که گفتم من اسماعیل هستم! احوال عمو مامه را گرفت...؛ عمه کبی هم مانند خدابیامرز زن عموشهربانو، هر دو فرزندی نداشتند و شاید همین باعث نزدیکی شان به هم شده بود. آن روزها، با عمو مامه و زن عموشهربانو به خانه شان می رفتم. پای کرسی می نشستیم و مویز و گردکان می خوردیم...

 وقتی در ابتدای قبرستان روستا، نماز میت را می خواندیم، باز هم صدای دلنشین پرنده ها می آمد.

 قبرستان، پایین تر از امامزاده ی روستا و در دامنه ی تپه های سرسبز قرار گرفته است.

 زن ها پایین دست قبرستان ایستادند. رسم نیست آن ها کنار قبر بیایند، و کمی بعد رفتند- یاد بخشی از رمان"همسایه ها"ی احمدمحمود افتادم، آن جا که خالد در این باره از مادرش سوال می پرسد!

 زن عمو را کنار برادر خدابیامرزش خاک کردند؛ این برادرش را خیلی دوست داشت. برادر و برادرزاده، به فاصله ی کوتاهی از دنیا رفتند و داغی سنگین بر دل زن عمو فرخ گذاشتند.

 موقع خاکسپاری، بچه ها خیلی بی قراری کردند.

 زن عمو در جایی سرسبز، آرام گرفت...

صدای  گریه ها و شیون ها آرام تر شد و صدای پرنده ها جایشان را گرفت.

 بعد از ناهار، در مسجد هم جمعیت زیادی از شهرها و روستاهای دور و نزدیک، آمدند و رفتند. من مسئول یادداشت کردن اسامی مهمان های غیر روستایی مان بودم. خیلی ها آمده بودند. از روستای پدری که تقریبا همه ی مردم آمدند، فاتحه دادند و رفتند. خیلی از مردها مثل قدیم، اورکت سبز آمریکایی به تن داشتند.

 به نظرم زن عمو همان طور که دلش می خواست مرد و مراسمش هم همان طور که دوست داشت، برگزار شد. عمو تعریف می کرد که پیش از مردن، گفته بود که قلبش گرفته است، یکی دو بار می نشیند و دراز می کشد، بعد دو تا نفس عمیق می کشد و تمام!...

 قدیمی ها خوب نگفته اند که:"کسی که شنبه می میرد، یکی را هم با خودش می برد!"

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 ساعت 18:26 http://haftaflakblue.blogsky.com/

که اینطور.خدارو شکر که بخیر گذشت.خداروشکر که سلامتید.
پس آن آقایی که پایش آسیب دیده بود وشیشه های پنجره ی منزلش را تمیز کرده بود،...شما بودید
شب هولناکی و مسیر و گردنه ی...خدا پشت و پناه همه ی مسافرها وراننده ها باشه.


ممنون تون.شیمی سر سلامت=وقتی کسی عزیزی رو از دست میده،میرسن خدمت آن خانواده،بجهت سر سلامتی،سر به معنای سروسایه وسایبان خانه.یعنی والدین .پدر ومادر،یعنی سرو سایبان خانه هستند.اینجا سروسایبان خانه ،بدلیل بارش ها،مهمه که سلامت باشه.یعنی آسیب دیده نباشه،ستون و بام دار و زیرشیروانی سالم ،بدون کرم خوردگی چوبهایی که برای شیروانی بکار میبرن،یعنی زمانهای خرید خانه،اول پشت بام می روند،که چوبها و شیروانی وناودانی ها سالم وسلامت باشد.بدین جهت،پدرمادررا به سرو سایه تشبی کردن،میگن بریم خدمت شون سر سلامتی.‌مثال شکرگذاری هست،که یادآوری بشه،که قدر عزیزانِ درکنار مون رو بیشتر بدونیم.
ببخشید من خیلی حرف زدم
ممنون تون،خدا اموات شما رو هم بیامرزه، خودا شیمی سر و سایه سلامت بداره.آمین

بله
خیلی ممنونم؛ سلامت باشید.
خدا حافظ همه ی مسافرها باشه.
خیلی ممنونم بابت توضیحات خوبتون؛ خیلی خوب آموزش می دین. بهره می برم و قطعا برای دوستان علاقمندی هم که این جا رو می خونن مفید و جالب هست.؛ دستتون درد نکنه.
خدا عزیزان شما رو براتون نگه داره.
سپاس که با حوصله می خونید و کامنت می ذارین.

Baran سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1397 ساعت 19:11 http://haftaflakblue.blogsky.com/

من هم،از این مسیری که شما به تصویر کشیدین ،...ترسیدم.
جسارتا شما راجب تصادف مطلبی نوشته بودید؟یا من توهم می زنم


زن عموکوچ زیبا و تمیزی داشتن.روحش شاد و قرین رحمت الهی...

سرتون سلامت و دل تون خوش.درچشم خدا بهمراه عزیزان عزیز تون تندرست و خوش باشید.آمین

شب سختی بود و در مسیر، گردنه ی سختی هم هست که من حدود دو سال پیش در اون جا تصادف کردم!
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه و عزیزانتون رو براتون نگه داره. بله، مرگ آرامی داشتن.
شاد باشین و به قول خودتون:"شیمی سر سلامت!"

دل آرام شنبه 15 اردیبهشت 1397 ساعت 13:05 http://delaram.mihanblog.com

چقدر خوبه مرردنی چنین آساان ...
بعضی مواقع عزیزی جلوی چشمانت بال بال میزند و تو می مانی وو مستاصل و درمانده جان میدهی ولی نمیمیری و واقعا نمیدانی چیکار باید بکنی ...


اما من پزشکی که باعث شد پدرم زجر زیادی تحمل کنه و حتی نتونه بگه رو نخواهم بخشید .


خدا رحمتشون کنه زن عمو رو و روحشون قرین آرامش ...

خدا رحمت کنه رفتگان شما رو و از جمله پدر نازنینتون رو که هر بار عکسش رو می بینم غمگین می شم از این هجرت تلخ...
بله؛ واقعا مرگ آسان هم نعمتیه.
واقعا چه می شه گفت اگر که از جانب کسی، قصوری در این باره اتفاق افتاده باشه؟
غم نبینید و زنده باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد