فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

به جرمِ بی‌بری شاخِ مرا ای باغبان مشکن!

  صبح که برای پیاده روی زدم بیرون، از کنار چهاردیواری بدشکلی گذشتم. یاد حرف های هیراد افتادم. چهاردیواری ای در حاشیه ی جاده ی خاکی که گویا قرار بود خانه ای شود. آخرین بار، چند ماه پیش دیده بودیمش. دیروز که با ماشین از کنارش رد شدیم، هیراد پرسید:"چرا این طوری شده؟..."

  معلوم شد منظورش این است که چرا برایش سقف گذاشته اند و آن شکل و شمایل قبلش را ندارد.

  بعد به اشان بد و بیراه گفت.

  پرسیدم چرا بابا؟

  گفت:"چون هزار خاطره ام را ازم گرفتند..!"


  پسرکم!

  اینجا، خیابان ها، بناها و محلّه ها به سادگی اسم عوض می کنند. باغ ها و خانه های قدیمی، ساختمان ها و برج های بدقواره می شوند.

   لاله زار، بازار کالاهای برقی شده است.

  سینماها و تئاترها یکی پس از دیگری تعطیل می شوند؛ از تئاتر نصر، تا سینما کریستال، آسیا، عصر جدید.

  اینجا کسی نگران خاطره های ما نیست...

تیم ملی ایران ۱  کروزیرو برزیل ۱،  ورزشگاه امجدیه بهار سال ۱۳۵۱

پ.ن:

عنوان از صائب تبریزی