دلم یک خانه می خواهد، بر بلندای یک کوچه؛ از دروازه اش که بیایی توو، پلکان بخورد به طبقه ی بالا. حاشیه ی پلکان طاقچه هایی باشد که رویشان گلدان گل بگذارم.
خانه، پنجره ای بزرگ رو به کوچه داشته باشد؛ بر لبه آن هم چند گلدان گل بگذارم!
خانه جمع و جور باشد؛ یک فرش دستباف محلی کف اش انداخته باشم. یک طرفش قفسه ی کتاب هایم باشد، قفسه ای برای فیلم ها و نوارها و واکمن سونی ام! در گوشه ای تختی بزرگ، و آن طرف تَرش میز تحریری با چراغ مطالعه و یک جاقلمی پر از مداد و خودکار. یک صندلی چوبی، و وسایل نقاشی هم در طرفی دیگر.
چند باند کوچک و بزرگ که در نقاط مختلف خانه کار گذاشته شده باشند و از آن ها موسیقی ملایمی شنیده شود!
یک پرده ی کوچک برای نمایش فیلم در پایینِ تخت.
قوری و سماوری و شیشه ای چای و شیشه ای قهوه؛ قهوه ای که وقتی در شیشه را باز می کنی، عطرش همه ی خانه را پر کند.
چند شیشه ترشی و شورهای جورواجور و رنگارنگ در آشپزخانه اش...
پ.ن:
عنوان از "فریدون مشیری"
درود بر اسماعیل بابایی عزیز.
خیلی برات خوشحالم که هنوز پست میگذاری، خدا حفظت کنه.
دوران دانشجویی تحقیقی کرده بودم در رابطه با معماری ساختمان و نامش را گذاشته بودم "از خانه ات برایم بگو تا بگویم کیستی!".
و خانه شما چه ساده و آرامبخش است.
خوش به حالت رفیق.
درود احسان عزیز!
خیلی ممنونم از لطفت؛ خودت اما کم پست می ذاری ها!:)
چه عنوان جالبی داشته این تحقیق؛ امیدوارم هرکسی خونه ی دلخواهش رو داشته باشه.
برات شادی و سلامتی آرزومندم دوست خوبم!
حس بسیار آرامش بخشی بهم داد متن شما
امیدوارم همیشه موفق باشید
خیلی ممنونم؛ به مهر دیدید.
سپاس که وقت گذاشتید و خوندید.
شما هم شاد باشید و پیروز!