فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

هیراد...


هیراد پیش از خوابیدن می گوید:«باید مواظب جینگیل باشم! بهش می گم امشب جیش نکنه!»

.

مادرم تعریف می کند که یک بار که حالش خوب نبوده، به هیراد می گوید:«برو با عمو مرتضی بازی کن، من حالم مریضه۰»

می رود پیش عمو مرتضی. لحظاتی بعد پیش مادرم برمی گردد و می گوید:«مادربزرگ، تحمل کن! الان بابام می آد می بریمت دکتر!»


  مادربزرگ:«هیراد من پاهام درد می کنه، باید دراز بکشم.»

هیراد:«پس اون مورچه ی روی فرش رو من می کشم!»

.

هیراد:«دلم می خواد یه نی نی داشته باشم، باهاش بازی کنم...، اما نی نی اسباب بازی ش رو به من نمی ده که!»

.

از ماشین پیاده می شویم؛ باران به شدت می بارد. هیراد می گوید:«بابا ! به بارون بگو ما رو نباره!»

نظرات 7 + ارسال نظر
محدثه بابایی شنبه 30 بهمن 1395 ساعت 19:15 http://www.sedayepayebaran.blogsky.com

سلام...،انشاالله که هیراد عزیزم همیشه سالم و سلامت و شاد باشه،کاراش هم که شاهکاره...

درود..،
لطف دارید محدثه خانم.
خیلی ممنونم که همیشه به هیراد محبت می کنید. سلام می رساند.
سپاس که می خوانید.

شیما جمعه 29 بهمن 1395 ساعت 13:27

الهی عزیزم... قربون شیرین زبونیاش...کوچولوی مهربون

خیلی ممنونم شیما خانم،
زنده باشید.
هیراد سلام می رساند.
سپاس که می خوانید.

احسان شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 22:14 http://cinemadust.blogfa.com/

این قسمت، شیریت زبانی های هیراد اسماعیل اینا
دمت پدر پسر گرم

خوشحالم که پسندیدی احسان جان!
لطف داری...، شاد و سرزنده تر باشی.
سپاس که وقت می گذاری و می خوانی.

هنوز یلدا شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 17:11

ماشالله به هیراد کوچولو:)
با تمام کوچولوییش مثل یه مرد بزرگ،حامیه...

خیلی ممنونم از شما، لطف دارید.
کلا هیراد خونگرم است و دوست دارد به بقیه کمک کند!
سپاس از حضورتان.

رامین شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 10:14

سلام،
دیشب تعدادی از پست های وبلاگت رو برای پدر و مادرم خواندم،حسابی گوش میکردند، خوششون اومده بود.
پدرم گفت: "چرا داستانهایت را تبدیل به کتاب نمیکنی؟"
فک کنم یک کتاب بشه نوشت راجع به هیراد
موفق باشی.

درود...،
:)
پس آن ها رو هم سر ذوق آوردی!
دوست دارم کار اولم، پاکیزه و در خور باشد. پس باید صبوری کرد.
زنده باشی و پایدار!
سپاس که می خوانی.

رحمان حسینی نهاد جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 22:21

سلام وعرض ادب...خیلی جالب وزیبابود...خیلی لذت بردم...برای شماوهیرادجون ارزوی سلامتی وبهترینارودارم...

درود رحمان جان،
خوشحالم که دوست داشتی.
البته هیراد با تو هم خیلی رفیقه!
شاد باشی و سلامت.
سپاس که می خوانی.

مجید مویدی جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 22:10

هیراد...هیرادِ عزیز
مادرم همیشه وقتی حرفها و حرکتای اینجوری رو از بچه ها می بینه، با شادیِ توام با حسرت میگه "خوبه آدم بچه باشه".
از صمصم قلب آروز می کنم هیراد روزهای خوبِ این دنیا رو بیشتر از روزهای بدش ببینه. روح و قلبش زخمی نشه. از یه جایی به بعد، این روح و قلبه که بیشتر از هر چیز تو سختی ها کمکش می کنه.

:)
خیلی ممنونم مجید عزیز!
لطف داری.
من هم برای تو و خانواده ی محترمت آرزوی سلامتی و شادکامی دارم دوست خوبم.
خیلی ممنونم که می خوانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد