فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

نوستالژیا

دلم برای تماشای خیلی فیلم ها تنگ شده است؛ خیلی فیلم هایی که در دوره ی کودکی یا نوجوانی ام دیده ام.

  بیشتر دوران کودکی ام را در شهرستان گذراندم؛ آن روزها جمعه ها شبکه ی استانی فیلم سینمایی پخش می کرد، هر هفته یک فیلم. وجه مشترک بیش تر آن ها در سرگرم کنندگی شان بود! انبوهی از فیلم های وسترن و پارتیزانی و گنگستری را در آن دوران دیدم که به نظرم متناسب با سن ام بود! فیلم های "آلن دلون"، "لینو ونتورا"، "توشیرو میفونه"، ""چارلز برانسون" و ...؛ مثل فیلم «آفتاب سرخ». الحق که فیلم های با کیفیتی هم بودند. "همفری بوگارت" را در همین دوران شناختم و  نخستین بار با تراژدی «هملت» در همین دوران آشنا شدم که تا مدت ها ذهنم را به خودش مشغول کرده بود؛ نسخه ی معروف "کوزینتسف"، که حظ عجیبی از آن بردم! یادم می آید که تنها به تماشایش نشستم، پای تلویزیون سیاه و سپید قاب چوبی شاوب لورنس مان!

  دوران راهنمایی اما فیلم ها جدی تر شدند؛ با یکی از برادرانم پای تلویزیون می نشستیم و فیلم می دیدیم. این برادرم که می گویم، تاثیر زیادی در علاقه ی من به سینما داشت. یک پا عشق فیلم بود؛ پوستر فیلم جمع می کرد - که تعدادی شان را من هنوز دارم. زیاد سینما می رفت. تئاتر می دید. مجلات سینمایی می خرید. پروژکتور، و بعدها ویدئو، به خانه می آورد. چند سالی را در مغازه ی یکی از هنرپیشه های معروف سینما کار کرد. تجربه ی بازی در تئاتر را هم داشت.

  با او پای برنامه های سینمایی ای چون «هنر هفتم» می نشستیم؛ یادش بخیر! چه قدر فیلم دیدیم. از همان ها که می گویم دلم برای تماشای شان تنگ شده. مثلا «ایثار» تارکوفسکی، که چه قدر پایان فیلم برایم متفاوت بود، یا «رم، شهر بی دفاع» ، یا «جاده»...؛ با تک تک این فیلم ها زندگی می کردیم. چه قدر بازی "آنا مانیانی"، و بازی "آنتونی کوئین" را در این دوتای آخر دوست داشتم. یا «نبرد الجزیره»، «عمرمختار»، «ریش قرمز»، «یوجیمبو»، «داستان توکیو»، «اینک آخرالزمان»، «فرار بزرگ». «پاپیون» و آن موسیقی فوق العاده اش... یا مثلا فیلم غریبی به نام «سودای پرواز» که از آن فیلم هایی ست که دلم لک زده برای تماشای دوباره اش. یا فیلم های «پاراجانف»، یا «آندره وایدا».

یادم می آید که یک شب «تودو، مودو» را تماشا کردیم؛ فیلم خیلی برایم گنگ بود، بعد با برادرم درباره اش صحبت کردیم و او خیلی کمک کرد تا فیلم را بفهمم. وقتی یکی از اقوام در یک مهمانی به طعنه از یکی از بچه خرخوان های فامیل پیش من تعریف کرد و به اصطلاح می خواست دل مرا که معدلم یک و نیم نمره پایین تر از او شده بود بسوزاند، برادرم که ناراحتی مرا فهمیده بود، بعد از مهمانی به ام گفت:« اصلا خودت رو ناراحت نکن، شاید اون معدلش از تو بیشتر شده باشه، اما چه می دونه «تودو، مودو» چیه؟!»

  نمی دانم برادرم فهمید که این گفت و گوی کوتاه چه قدر روی من تاثیر داشت یا نه؟

  اصلا به نظرم یکی از دلایل مهم این که هنوز کلی از مجلات سینمایی قدیمی ام را از این اثاث کشی به آن اثاث کشی نگه داشته ام، شاید همین خاطرات است؛ مثلا آن مجلات «فیلم» دهه ی شصت را. هر بار که آن ها را ورق می زنم، انبوهی از خاطرات شیرین را در من زنده می کنند. خاطراتی که یک بار دیگر به من ثابت می کنند که سینما نه بخشی از زندگی که خود زندگی ست، که من دوست دارم همچون کودک فیلم «سینماپارادیزو»، غرق شوم در رویا و کنده شوم از زمین و زمان...

  آخ که چه قدر دلم برای آن روزها تنگ شده است؛ برای "زامپانو" و "جلسومینا" که جاده را در پیش گرفته بودند و می رفتند و می رفتند.

  روزهایی که می دانم دیگر هیچ گاه تکرار نخواهند شد...

پ.ن:

تصویر: آنتونی کوئین و جولیتا ماسینا در «جاده»، فدریکو فللینی، ۱۹۵۴.

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 16:58

له ئی پست هم زور زور خاسِ پُسته.
ده س آقای برار تان فره خوش؛در پناه خوا باشند و
باشید!

به مهر می بینید، سپاس.
بیشترین عشق فیلمی ام رو از همین برادرم دارم. حتی نوار موسیقی فیلم تاراج رو خریده بود و گوش می کردیم!
خدا عزیزانتون رو براتون نگه داره.

سپاس له حضورتان.

مژگان یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 22:36

آقای بابایی عزیز چه پُست های خوبی گذاشتید.
+ جاده عالیجناب فلینی. هنوزم دوست دارم باز ببینمش.

سپاس که وقت گذاشتین و خوندین،
خوشحالم که دوست داشتین.
واقعا دلم برای تماشای خیلی فیلم ها تنگ شده!

hamed چهارشنبه 16 تیر 1395 ساعت 12:43 http://mrx.blogfa.com

سلام
عید سعید فطر را به شما دوست فرهیخته و خانواده محترمتان تبریک عرض می کنم
آقا اسماعیل من کلا بزرگتر از خودم در خانه کسی را نداشتم خودم بچه بزرگه بودم و به قطعیت به داداشای کوچکم همیشه می گم من رو الگوی خودتون نکنید تا موفق باشید هر کاری من کردم شما برعکسش را عمل کنید.

درود و سپاس،
همچنین.
^_^
به هرحال کوچک ترها تاثیر خودشون رو می گیرن! خواه و ناخواه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد