فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

درباره ی "سلاخ خانه ی شماره ی پنج"، کورت ونه گات



 بخش نخست کتاب درواقع فشرده ی آن، و همچون راهنمایی برای مطالعه اش می باشد. نویسنده در این بخش حرف های اصلی اش را زده است؛ تنفرش از جنگ و چرایی این تنفر، واقعه ی بمباران درسدن، و شیوه ی نگارش این رمان.

 واقعه ی دهشتناک بمباران درسدن در اواخر جنگ جهانی دوم، بهانه ای می شود برای واکاوی دلایل جنگ به طور کلی و تعمیم آن به همه ی تاریخ. در همین بخش نخست، نویسنده به دنبال اتفاقات مشابه در طول تاریخ می گردد و این واقعه را جزئی از یک دور تاریخی می داند که نمونه اش پیش تر اتفاق افتاده و در آینده هم اتفاق خواهد افتاد؛بله، "رسم روزگار چنین است." در بیان این حقیقت تلخ، ونه گات بر خلاف بسیاری از نویسندگانی که در شرح یک واقعه، جزئیات آن را مو به مو و به ترتیب توالی و حتی الامکان مستند می آورند، واقعیت و خیال را در هم می تند و همزمان از فانتزی و طنز سیاه استفاده می کند و تکه های واقعیت را لا به لای داستانی علمی-تخیلی می گنجاند و این آیا جز از جنون ناشی از آن واقعه نیست؟... و به راستی در "گردابی چنین حایل"، چه باید کرد؟

 شیوه ی روایت کتاب به گونه ای ست که ونه گات نه تنها از چند زاویه ی دید استفاده می کند، بلکه گاه در مقام یک سخنران، به تشرح یک واژه یا ایراد یک خطابه می پردازد، یا به عنوان مکمل، بخش هایی از کتابِ دیگری را در رمان می آورد تا مستندسازی کند یا توضیح بیشتری درباره ی موضوع داده باشد. خودِ نویسنده در همان بخش نخست خطاب به ناشری که با او قرارداد بسته است می گوید:"ببین سام، این کتاب خیلی کوتاه و قره قاطی و شلوغ پلوغ است، علتش هم این است که انسان نمی تواند درباره ی قتل عام، حرف های زیرکانه و قشنگ بزند، بعد از قتل عام، قاعدتا همه مرده اند، و طبعا نه صدایی از کسی در می آید و نه کسی دیگر چیزی می خواهد. بعد از قتل عام، انسان انتظار دارد آرامش برقرار شود، و همین هم هست، البته به جز پرنده ها.

  و پرنده ها چه می گویند؟ مگر درباره ی قتل عام حرف هم می شود زد؟ شاید فقط بشود گفت:"جیک جیک جیک؟""(ص. ۳۴)

  فرمی که ونه گات انتخاب کرده و به اجرا درآورده است، به شکلی غیر مستقیم این تلخی را به درون مخاطب تزریق می کند. یک تلخی ته نشین در عمق روح او، و نه گذرا. مخاطب از همان بخش نخست از اصل ماجرا آگاه می شود، پس باید به شیوه ای نامتعارف این واقعه ی تلخ را برایش بازگو کرد.

 ونه گات از "سفر" برای این بازگویی استفاده می کند و یک زائر (بیلی پیل گریم) که راهی این سفر می شود؛ روشی قدیمی که سابقه ای چند هزار ساله دارد. اما او این سفر را در "زمان" انجام می دهد؛ این ترفند هم باعث شکستن خط سیر روایی شده است و دست او را برای بازگویی روایت در زمان ها و مکان های مختلف باز گذاشته است، و هم داستان را به سمت ژانر علمی - تخیلی کشانده است و او ناچار به خلق ترالفامادورها و دنیایشان شده است؛ ترالفامادورهایی که در عین حال، فرهنگی متفاوت با زمینی ها دارند اما دنیای آن ها هم خالی از جنگ و خونریزی نیست... در جای جای کتاب، علاقه ی نویسنده به داستان های علمی - تخیلی موج می زند. او درباره ی نوشته های کیلگور تراوت که در رمان نویسنده ای در این ژانر است می گوید که :"نثر تراوت وحشتناک بود. فقط افکارش خوب بود."(ص. ۱۴۱)

 بیلی پیل گریم اما برخلاف آن ظاهر و رفتارهایی که به نظر بقیه عجیب است، به درک عمیقی از هستی می رسد که بقیه از آن بی بهره اند. " مهمترین چیزی که در ترالفامادور یاد گرفتم این بود که وقتی کسی می میرد، تنها به ظاهر مرده است."(ص. ۴۳)" یا آن جمله ی غریبی که مادرش در خانه ی سالمندان به سختی در گوش او نجوا می کند که:" چطور شد این قدر پیر شدم؟"(ص. ۶۴)

  در طی مسیر بیلی پیل گریم، نویسنده چند بار به انجیل و روایتِ به صلیب کشیدن مسیح هم ارجاع می دهد و به پرسش هایی مهم می رسد.

 واقعه ی بمباران درسدن، شهری که همچون فلورانس در ایتالیا به زیبایی معماری اش شهره بوده است، به عنوان نقطه ی مرکزی روایت، چند بار و تکه تکه و یک بار هم به شکل معکوس (صص. ۹۹ و ۱۰۰) آمده است.  نکته ی مهم آن است که روایتِ پس از واقعه باید چگونه باشد؟ پس از واقعه، که ونه گات شهر را به کره ی ماه تشبیه کرده است، سکوتی همه چیز را در بر گرفته است:"وقتی گروه، سطح ماه را طی می کرد از کسی صدایی بیرون نمی آمد. کلمه مناسبی پیدا نمی شد." اسیرانِ آمریکایی ای که به همراه نگهبانان آلمانی شان که حتی از گلوله بارانِ پس از بمباران جنگنده های آمریکایی زنده مانده اند، سر شب به مهمانخانه ای می رسند که همچنان باز است و صاحب مهمانخانه از آن ها پذیرایی می کند...

 درسدن شهری فرهنگی و غیر نظامی بود، اما آماج سخت ترین حمله ها قرا گرفت تا تلخی جنگ، بیشتر از همیشه خود را نشان دهد. روایت نویسنده از شرایط مردمان این شهر، پیش و پس از واقعه ی بمباران، تلخ و گزنده است و تاکید دوباره ای ست بر پوچی جنگ.

طعنه ی او به انگلیسی ها هم به نوعی جالب است، چرا که چرچیل نخست وزیر وقت انگلستان در جنگ جهانی دوم را عامل اصلی طرح بمباران درسدن می دانند. او درباره ی زندانی های انگلیسی می نویسد:"آنها جنگ را به کاری تر و تمیز، منطقی و مفرح تبدیل می کردند."(ص. ۱۲۳)

 

٭ مشخصات کتاب:

سلاخ خانه ی شماره ی پنج، کورت ونه گات، ترجمه ی علی اصغر بهرامی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دهم: ۱۳۹۳.


#سلاخ_خانه_شماره_پنج

#کورت_ونه_گات 

#هردوهفته_یک_کتاب

خشت و آیینه


در خبرها خواندم که قرار است نسخه ی مرمت شده ی فیلم "خشت و آیینه" ابراهیم گلستان در جشنواره ی ونیز روی پرده برود. این کار، در ادامه ی سنت مرمت فیلم های کلاسیکی ست که جشنواره های مهم دنیا دارند و بسیار جای خوشحالی ست که این فیلم هم در لیست مرمت قرار گرفته است.

 "خشت و آیینه" فیلمی رئالیستی ست که در سال های ۴۲ و ۴۳ به عنوان نخستین فیلم بلند داستانیِ کارگاه ابراهیم گلستان ساخته شد و در سال ۴۴ در سینما رادیوسیتی به نمایش درآمد. برای نخستین بار در تاریخ سینمای ما، در آن از صدابرداری سر صحنه استفاده شد و البته آن را آغازگر موج نوی سینمای ایران می  دانند. در آن بازیگرانی چون زکریا هاشمی، مهری مهرنیا، پرویز فنی زاده، جمشید مشایخی، جلال مقدم،  پری صابری، محمدعلی کشاورز و اکبر مشکین بازی کرده اند که همگی از تئاتری های آن دوران بودند.

 قطعا دیر یا زود این نسخه ی با کیفیت به بازار هم ارائه خواهد شد و ما هم می توانیم به تماشای آن بنشینیم!



٭ دیگر نوشت:

 چندی پیش که در چارچوب طرح "هر دو هفته یک کتاب"نوشته ای بر کتاب "تابستان همانسال" از آقای تقوایی نوشتم، ضمن معرفی خودم و طرح، آن را برای همسر ایشان، خانم وفامهر ارسال کردم که مدیریت کانال "ناخدا سینما" را هم برعهده دارند که درباره ی فعالیت های استاد است. خوشبختانه ایشان این نوشته را هم در کانالشان گذشته بودند!

درباره ی "ببر سفید" از آراویند آدیگا



 ببر سفید رمانی چند بعدی است؛ نویسنده در قالب نامه ای بلند که طی هفت شب نوشته می شود، داستان زندگی بالرام حلوایی، از کودکیِ تلخ و مشقت بارش تا رهایی از قفس را دستمایه ی نقدی گزنده از شرایط اجتماع هند و نمایش تناقض ها و تقابل های آن قرار می دهد.

   او برای روایت داستانش، واژه های شناخته شده را از نو تعریف می کند و البته که واژه های خودش را نیز می آفریند؛ "ظلمت" جایی ست پیش از رهایی و "نور"، پس از آن. ظلمت، دنیایی ست که ارباب ها مالک جسم و روح کارگرانشان اند و هر کسی در طبقه ی آبا و اجدادی اش اسیر است. آموزش، بهداشت، ازدواج، قانون و ... تعریف های متفاوتی دارند. پرداختن به نشانه های این ظلمت، و طنز سیاهی که نویسنده برای توصیف شرایط پیرامون بالرام به کار می برد، از مهم ترین مشخصه های رمان است؛" این دهکده یک خیابان دارد که جوی فاضلاب درخشانی آن را به دو نیم می کند. در هر طرف این لجن یک بازار هست: سه مغازه ی کم و بیش یکسان که اجناس تقلبی و کهنه ی کم و بیش یکسانی از قبیل برنج، روغن، نفت، بیسکویت، سیگار و شکر می فروشند...." (ص۲۱)

 بالرام باید از پرستش "هانومن"، خدای محبوب ظلمتی ها، یاد بگیرد که چطور در کمال وفاداری، عشق و فداکاری، به ارباب های خود خدمت کند. خدایان در خدمت ظلمت اند.

"قفس مرغ و خروس"، تعبیری ست که نویسنده برای توصیف اجتماعی که بالرام در آن زندگی می کند به کار برده است؛ رابطه ای بر اساس بندگی و ندیدن خود و عادت به تو سَری خوردن و قانع بودن و دم برنیاوردنِ ابدی.

 واژه ی "کاست" نیز که به اصل و نسب هرکسی برمی گردد و کتاب آن را در کنار تقدیر آورده است، به عنوان نیرویی قدرتمند، بر شرایط هر فردی تاثیرگزار است.

  و بالرام کسی ست که از کاست خود پیروی نکرده و از قفس می گریزد، و به تعبیر خودش از ظلمت به نور می رسد،کاری که جز از ببر های سفید، برنمی آید! اتفاقی که به تدریج در رمان می افتد تا آن اتفاقات پایانی برای مخاطب باورپذیر و حتی ناگزیر به نظر برسد که البته در خانواده اش تنها پدرش به لحاظ طرز فکر با بقیه متفاوت است و می خواهد بالرام به مدرسه برود تا "مثل آدم زندگی کند." (ص۳۲) که این تعبیر برای بالرام در ابتدا به کمک راننده بودن معنا می شود و به مرور سقف آرزوهایش بلندتر شده و او به ریاست یک شرکت می رسد. البته بالرام نه با مدرسه که با تجربیاتش در دنیای واقعی موفق به رهایی از ظلمت می شود:"بعد از سه چهارسال کار در معاملات املاک، ممکن است همه چیز را بفروشم، پولش را بردارم و مدرسه ای باز کنم -یک مدرسه ی انگلیسی زبان- برای بچه های فقیر بنگلور. مدرسه ای که در آن کسی اجازه نداشته باشد مُخ کسی را با دعاها و داستان های خدا و گاندی خراب کند - غیر از واقعیت های زندگی هیچ چیز نباید توی کله ی این بچه ها کرد. یک مدرسه پر از ببرهای سفید..."(ص۲۸۵) 

  شرایط به گونه ای پیش می رود که بالرام را مجبور می کند برای فرار از قفس، حتی حاضر به نابودی خانواده اش شود.

 اما رمان به دو وجه مهم می پردازد؛ آموزش و بهداشت، دو رکن مهم برای داشتن اجتماعی سالم است. از سوی دیگر او دموکراسی را لازمه ی داشتن چنین اجتماعی می داند و دلایل نبود دموکراسی را فقر و بی سوادی می داند. انتخاباتی که می تواند منجر به رشد دموکراسی شود، عملا نمایشی بیش نیست! "توی این مملکت سه بیماری مهم وجود دارد: حصبه، وبا و تب انتخابات. این آخری از همه بدتر است؛ باعث می شود مردم مدام درباره ی مسائلی حرف بزنند که هیچ اختیاری در مورد آنها ندارند."(ص ۹۰)

 در واقع مخاطبِ چنین حرف هایی می تواند هر خواننده ی جهان چندمی باشد و بسیاری از مسائلی که در رمان می آید، قابل تعمیم به نقاط دیگری از گستره ی گیتی ست.

 اگرچه رمان راوی اول شخص دارد و در قالب نامه نگارش پیدا کرده است، اما مخاطب خاموشش بسیار زنده به نظر می رسد؛ انگار رو به رویش نشسته است و صدا و گرما و حس و حال پیرامون راوی، بر او هم تاثیر می گذارد.

 در اواخر کتاب هم راوی، از شیوه ی نوشتن داستانش برای مخاطب خاموشش صحبت می کند.

رمان هم به لحاظ روانشناسانه و هم مطالعات اجتماعی، دارای ارزش بالایی ست و شناخت و چیرگی نویسنده را از تک تک مسائلی که به آن پرداخته است، می رساند.


*مشخصات کتاب:

ببر سفید، آراویند آدیگا، ترجمه ی مژده دقیقی، انتشارات نیلوفر، چاپ نخست:۱۳۸۹.


#ببرسفید

#آراویندآدیگا

#هردوهفته_یک_کتاب

کوتاه درباره ی "تابستان همانسال" از ناصر تقوایی


 

 تابستان همانسال، مجموعه ای ست از هشت داستان کوتاه که برش هایی از زندگی کارگران اسکله های مناطق نفت خیز جنوب را در برهه ای تاریخی به تصویر می کشد.

 داستان ها که در محیطی کارگری و مردانه اتفاق می افتند، هرکدام به تنهایی واجد ویژگی های یک داستان کوتاه کامل بوده و در عین حال وجه اشتراک هایی دارند که آن ها را به هم متصل می کنند. این وجه اشتراک ها نخست در کاراکترهای مشترک آمده است که مثلا سرانجامِ کاراکتری را در داستان دیگری می بینیم -مانند عاشور که راوی داستان دوم است و در داستان هشتم کشته می شود.

 و در بُعدی دیگر، برخورد آن ها در مکان های جغرافیایی مشترک (میخانه، اسکله،...) آن ها را به هم پیوند می دهد.

به لحاظ زمانی، داستان ها در بحبوحه ی ملی شدن صنعت نفت و کودتای پس از آن اتفاق می افتند. نویسنده به ناچار با نشانه دادن های گنگ از آن دوران، توانسته است منظور خودش را به مخاطب برساند. این نشانه ها در داستان پایانی که عنوان کتاب هم از آن وام گرفته شده است، روشن تر از بقیه ی داستان ها خودش را نشان می دهد؛ داستان از همان ابتدا، مستقیم به حوادث پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ می پردازد: "آخرهای تابستان عده یی را ول کردند. شاید آدمهای بدبین باورشان نشود که همه جا پر بود و جایی نبود ول کرده بودند. این بود که دوباره برگشتیم به اسکله. همه مان برنگشته بودیم. چند ماه پیشتر خیلی ها را دیده بودیم افتاده بودند زمین. آمبولانسهای سیاه بارشان میکردند و روی نوار سیاه اسفالتها میرفتند به مرده شویخانه. شنیده بودیم مرده شویخانه. بعضی ها زحمتی نداشند، چاله های بزرگ پشت قبرستان برای اینها بود..."(ص. ۵۷)

به طور مشخص سه داستان پایانی را می توان پشت سر هم دانست؛ در داستان ششم صنعت نفت ملی شده است و خارجی ها در حال رفتن اند، در داستان هفتم درگیری و زد و خورد اتفاق می افتد که می تواند همان روزهای کودتا باشد، و در داستان هشتم، کودتا اتفاق افتاده است و بگیر و ببندهای پس از آن و کشته شدن عاشور را شاهدیم.

 از همان داستان های نخست نیز نفرت کاراکترها از خارجی ها را می بینیم.

 راوی داستان ها در هفت داستان، راوی اول شخص است که گاهی یکی از کاراکترهاست -داستان اول سیفو، داستان دوم عاشور، داستان چهارم اسی- و گاهی نامشخص است. در داستان هفتم نیز راوی، سوم شخص محدود به ذهن گاراگین است. در این بین، از آن جا که کافه ی گاراگین نقطه ی مرکزی پیوند کاراکترهاست، و هر بار یکی از کارگرها داستانی را روایت کرده است، نویسنده در این داستان به گاراگین فرصتی داده تا او هم روایت خودش را داشته باشد.

 توصیف های تصویریِ خوب، که منجر به فضاسازی های درخشانی شده است، از ویژگی های مهم کتاب است.  تمرکز نویسنده بر فرهنگ و ادبیات کارگران اسکله است و در آن بسیار موفق عمل کرده است، و البته در زمانه ی خودش تازگی داشته است. او کارگرانی را به ما نشان می دهد که رفتن به روسپی خانه ها و میخانه ها از مهم ترین دغدغه های آن هاست.- شروع داستان از روسپی خانه ی ژنی ست. این مکان ها، فراتر از تفریح، که همچون پناهگاهی برای التیام رنج هایشان از محیط کارگری و شرایطی ست که در آن به سر می برند. جوری که انگار به این مکان ها تعصب دارند و گاها به روسپی ها دل می بندند.

بخش مهمی از این ادبیات کارگری نیز در گفت و گوهای کاراکترها شکل می گیرد.

 در پایان باید گفت که تاثیر پذیری از همینگوی در داستان ها آشکار است.


٭مشخصات کتاب:

تابستان همانسال، ناصر تقوایی، نشر لوح، چاپ نخست:۱۳۴۸.


#تابستان_همان_سال

#ناصرتقوایی 

#هردوهفته_یک_کتاب


پ.ن:

این کتاب در همان زمان توقیف شد.

کوتاه درباره ی "سمفونی مردگان"؛ عباس معروفی



 در موسیقی کلاسیک، سمفونی به قطعه ای گفته می شود که در شکلی با چهار بخش جدا از هم به نام موومان ساخته می شود. هر موومان خود البته بخشی ست که چارچوب مشخصی دارد و در عین حال وقتی در کنار سایر موومان ها قرار می گیرد، سمفونی کامل می شود.

 در سمفونی مردگان، نویسنده چهار موومان در نظر می گیرد که موومان نخست در دو بخش ابتدا و انتهای رمان آمده است که آوردن بخش دوم در انتها، سرانجام ماجراها را مشخص می کند. این سمفونی اما مرگ را می نوازد!

مرگ در سراسر رمان حضوری پررنگ دارد. می دانیم که چیستیِ مرگ از پرسش های بنیادی بشر در همه ی دوران ها بوده است و نحوه ی رویارویی با آن از چالش های همیشگی اش. در فضای تیره ای که نویسنده کاراکترها را در آن قرارداده، مرگ به مراتب از زندگی قوی تر است. کمتر لحظات خوشی در رمان دیده می شود، حتی داستان عشق آیدین و سورمه هم نمی تواند این تاثیر را از بین ببرد. یوسف، پدر، مادر، آیدا، سورمه، آقای لرد، جمشید دیلاق و... ، و اورهان، همگی می میرند.

 در این بین، چرایی مرگ آیدا و سورمه گنگ آمده است. این ها را می توان به حساب این گذاشت که لزوما دلیل هر مرگی برای ما مشخص نمی شود!...

 و این که آیا مثلا یوسف در آن زیرزمین نمور و دلگیر که هفت پله پایین تر است، از پیش نمرده است؟! و آن زیرزمین به تعبیر اورهان، یک قبر نیست؟

 کلاغ ها از همان ابتدا همچون ملزومات صحنه، همراه با شخصیت ها هستند.

  درست پیش از شروع رمان، نویسنده داستان هابیل و قابیل را می آورد و کلاغ به قابیلِ برادر کُش روش دفن مردگان را می آموزد؛ مرگ و برادرکشی از ابتدای هستی بوده است و اورهان تداوم همان قابیل است. او یوسف را درست همانند هابیل، با کوبیدن سنگ بر سرش به قتل می رساند. در این بخش، قساوت اورهان به خوبی به تصویر کشیده می شود. این قساوت تا بدانجاست که او حتی به دیوانگی آیدین هم با آن شرایط رقت بارش راضی نمی شود و در پی کشتن او برمی آید. اما در واقع هم یوسف و هم آیدین، از پیش مرده اند. یوسف که به تعبیر کتاب همچون حیوانی فقط نشخوار می کند و پس می دهد، در واقع از مرتبه ی انسانیت به حیوانیت پایین آمده است و آیدین هم با گرفتن روح سرکشش، عملا مرده ای بیش نیست.

 این پیش آگاهی در جایی که کلاغ ها به جای قارقار کردن می گویند:"برف. برف." هم خودنمایی می کند، چرا که اورهان در برف جان می بازد. این فضای برفی به شکل گرفتن فضای تیره و سرد کاراکترها بسیار کمک کرده است.

 توجه به جزئیات و توصیف ها و تصویرسازی های خوب، از نقاط قوت داستان است.  شروع رمان که به ترتیب از زمستان به کاروانسرای آجیل فروش ها و سپس به حجره ی اورهان می رسد و ایاز و اورهان را می بینیم، کاملا منطبق با نمای معرّف در سینمای کلاسیک است که در آن دوربین از نمای باز (لانگ شات) به مرور به کاراکترهای داستان می رسد.- هرچند به شخصه شروع داستان را نمی پسندم و به نظرم می توانست بهتر از این باشد.

 نویسنده اردبیل را به عنوان جغرافیایی که نیاز دارد، از نو با همه ی جزئیاتش می سازد. آدم ها و محله ها و کارخانه ی لرد و شورابی و مابقی مکان ها چنان به تصویر کشیده شده و تکرار می شوند که تصویری ملموس از آن ها در ذهن مخاطب شکل می گیرد.

 به لحاظ فرم، سمفونی مردگان ترکیبی از واقعگرا و جریان سیال ذهن است که گاهی در هم تنیده می شوند. موومان چهارم عملا هذیان های آیدین است که تکه های پراکنده ای از گذشته و حال را همزمان بیان می کند. موومان سوم هم از زبان سورمه، آن هم پس از مرگش روایت می شود. در همه ی این موومان ها هم رفت و برگشت ها از حال به گذشته و بالعکس، به مرور تکه های مبهم رمان را در کنار هم قرار داده و روایت را بازسازی می کنند.

 آیدین را می توان نماد روشنفکرانی دانست که همواره جامعه ی سنتی و ناآگاه، آن ها را تحت فشار قرار داده و به هر شکلی از پیش روی آنان جلوگیری می کند. پدر به عنوان نماینده ی سنتی ها، سایه اش بر خان و مان همه شان سنگینی می کند. نظریاتش همچون قوانینی از پیش مشخص شده، بر همه ی جوانب بیرونی و درونی کاراکترها تاثیرگزار است؛"پالتو قرمز مال دخترهاست."(ص. ۱۲۹) کتاب و شاعری و موسیقی نشانه های شیطان شمرده می شود.(ص. ۵۷)زیبایی و ملاحت آیدا باعث حساسیت ها وسخت گیری او  می شود و آیدا به آشپزخانه تبعید می شود. او هم همچون مادرش، باید به هر قیمتی در بند سنت ها باقی بماند و چون نمی تواند، به پیشواز مرگی فجیع می رود. صدای این زن ها هرگز شنیده نمی شود و آن ها همیشه تحت تاثیر رفتار مردهایشان هستند.

 برخلاف آیدا و مادر اما سورمه زنی ست که با همه ی رنجی که جامعه ی سنتی بر او تحمیل کرده است، شوخ و شنگ و با اعتماد به نفس تصویر شده است که این شاید از نیروی عشقش به آیدین باشد. مراسم عقد کردنشان هم جالب توجه است، چرا که هم به آیین مسیحیت و هم به آیین اسلام به عقد هم درمی آیند. سورمه نشان می دهد که عشق، مذهب نمی شناسد! عشق این دو به هم از بهترین و ملموس ترین بخش های رمان است.

 به لحاظ تاریخی، برهه ی مهم داستان در دهه ی بیست خورشیدی و جریان اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس می گذرد. جایی که گرسنگی امان مردم را می بُرد و آن ها مشتری "نان انگلیسی" می شوند.

 اگرچه وجه روان شناسانه ی اثر غالب است، امادر جای جای داستان تیغ انتقاد از شرایط زمانه در شکل های مختلف همچون هذیان های آیدین، یا گوشه و کنایه هایی که می آید به وضوح حس می شود.


٭ مشخصات کتاب:

سمفونی مردگان، عباس معروفی، نشر گردون، چاپ بیستم:۱۳۸۶.


#سمفونی_مردگان

#عباس_معروفی 

#هردوهفته_یک_کتاب

گروه تلگرامی "هر دو هفته یک کتاب"



دوستان فرهیخته!

گروهی تلگرامی برای طرح "هر دو هفته یک کتاب" تشکیل شده است؛ خوشحال خواهیم شد همراهمان باشید.

در صورت تمایل، لینک عضویت برایتان ارسال خواهد شد.

کوتاه درباره ی رمان "اعتماد" از آریل دورفمن


در آستانه ی جنگ جهانی دوم، در تماس تلفنی مردی که خود را لئون می نامد با زنی آلمانی به نام باربارا که تازه وارد پاریس شده است، لئون که ادعا می کند از اعضای جبهه ی مقاومت علیه نازی هاست و دوست مارتین نامزد باربارا ست، به او خبر می دهد که جان مارتین در خطر است...

رمان گفت و گو محور است و با توصیف صحنه ی کم. گفت و گوهایی که در بخش هایی همچون بازجویی از لئون، کاملا نمایشی می شوند. نویسنده از همان ابتدا این گفت و گو ها را در هاله ای از بی اعتمادی پیش می برد.
پرسش ها در ذهن مخاطب شکل می گیرند؛ کدام یک از شخصیت ها راست می گویند؟ به چه کسی باید اعتماد کرد و داستان را پیش رفت؟! واقعا لئون کیست؟ مکالمات تلفنی لئون و باربارا مجموعا نه ساعت طول می کشد. در رمان لئون کسی ست که همه به اش اعتماد می کنند! اما آیا همه ی این ها قصه ای ست که او سرهم کرده است؟ در ص.۳۵، لئون به باربارا می گوید که قصه گفتن را دوست دارد. آخرین خواسته ی او از باربارا هم اینست که داستان ادامه یابد؛ ما به قصه گویی زنده ایم. همچون شهرزادِ هزار و یکشب، که در چندجا از رمان به اش اشاره می شود.
جملاتی که ناتمام می مانند و مکثی که ایجاد می شود، در تشدید این بی اعتمادی موثرند.

رمان از سه زاویه ی دید روایت می شود:
٭از نگاه یک ناظر که نویسنده را هم مخاطب قرار می دهد. متنِ این بخش ها در کتاب با فونت پررنگ تری آمده اند. گاه به مخاطب پیش آگاهی می دهد، و گاه پرسش های تازه ای در ذهن او ایجاد می کند و آن بی اعتمادی اولیه را تشدید کرده و بین مخاطب و متن فاصله می اندازد. این ناظر، پا را فراتر گذاشته و به نویسنده در شیوه ی روایتش اشکال می گیرد و بعضا راه حل های تازه ای به او پیشنهاد می دهد!
٭از نگاه راوی دانای کل که عمدتا شامل گفت و گوها می شود.
٭ از نگاه لئون (هانس)


حقیقت چیست و واقعیت کدام است؟ رمان این پرسش قدیمی را از نو می پرسد. در ص .۱۶۶ می خوانیم: "حقیقت چیزی ست که مردم می خواهند باور کنند."
شخصیت های رمان، زیر سایه ی قدرت ها اسیرند؛ قدرت هایی که امروز با هم پیمان می بندند و فردا به یکدیگر حمله می کنند و در این میان، مردمانشان اسیر، شکنجه یا کشته می شوند، یا تن به تبعیدی ناخواسته در غربت می دهند.
و عشق، قربانیِ بازی قدرت هاست!
اگرچه به مدد داده های قطره چکانی رمان به مخاطب، او در نهایت می تواند داستانی در ذهن خودش شکل دهد، اما بی شک نمی توان آن را داستان اصلی دانست؛ چرا که رمان به هر زبان به مخاطب این را می فهماند که به همه چیز شک کند؛ از نام ها تا رابطه های شخصیت ها و نیت درونی آن ها.
رمان پرکشش و توام با تعلیق است و در دنیای آن، هیچ اعتمادی وجود ندارد و دوست و دشمن، قابل شناسایی از هم نیستند!

٭مشخصات کتاب:
اعتماد، آریل دورفمن، ترجمه ی عبدالله کوثری، انتشارات آگاه، چاپ دوم: بهار ۱۳۸۸.


پ.ن:

از دوستانی که کتاب را خوانده اند خواهشمندیم نظراتشان را در وبلاگ "هر دو هفته یک کتاب" به آدرس زیر درج کنند تا مورد استفاده ی بقیه ی دوستان نیز قرار گیرد.

http://2book.blogfa.com

هر دو هفته یک کتاب



دوستان و همراهان گرامی!

از فردا (یکشنبه، سوم تیرماه) طرح "هر دو هفته یک کتاب" آغاز خواهد شد؛ کتابِ نخستین دوهفته، اعتماد از آریل دورفمن می باشد.

 هرگونه نظری درباره ی این کتاب، پس از هفته ی نخست در معرض دید مخاطبان قرار خواهد گرفت.

تحلیل ها و نظراتی که طولانی باشند، با ذکر نام نویسنده ی مربوطه، در قالب پست جداگانه ای در وبلاگ هر دو هفته یک کتاب خواهد آمد.

پیشاپیش از همراهی شما دوستان فرهیخته سپاسگزاریم.

طرح "هر دو هفته یک کتاب"



دوستان و همراهان فرهیخته

خوشحال خواهیم شد که در طرح "هر دو هفته یک کتاب" شرکت کنید تا در کنار یکدیگر کتاب بخوانیم و از نظراتِ هم بهره مند شویم و بر دانش و آگاهی مان بیفزاییم.


++ جزئیات طرح:

٭هر دو هفته یک کتاب خوانده می شود و در انتها نظرات خوانندگان درباره ی آن به اشتراک گذاشته می شود.

٭ ترکیب کتاب ها به طور عمده به ادبیات داستانی می پردازد؛ رمان و مجموعه داستان های کوتاه از ادبیات ایران و جهان.

٭ در مراحل نخست، کتاب ها از پیش انتخاب شده اند و در مراحل بعد، نظرات دوستان در انتخاب عنوان های کتاب ها لحاظ خواهد شد.

 بدیهی ست که در همه حال، نظرات همراهان فرهیخته را پذیرا خواهیم بود و در ادامه، از آن ها استفاده خواهیم کرد.

٭ شروع این طرح با معرفی نخستین کتاب، از روزیکشنبه سوم تیرماه خواهد بود.

٭ کتاب های تیرماه به ترتیب "اعتماد" (آریل دورفمن) و"سمفونی مردگان" (عباس معروفی) می باشند.


++ پی نوشت ها:

٭ در صورت تداوم این طرح، امکان پرداختن به دیگر حوزه های ادبی نیز فراهم خواهد بود.

٭ بازه ی زمانی دو هفته از آن رو انتخاب شده است تا امکان مطالعه برای همه ی دوستان فراهم باشد.

٭ بدیهی ست که ممکن است کتاب در نظر گرفته شده پیش تر توسط برخی از دوستان مطالعه شده باشد؛ در هرحال، نظرات این دوستان در پایان دوهفته، مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

٭ هدف از این طرح، گسترش فرهنگ مطالعه است و الزامی برای نظر دادن درباره ی کتاب مورد نظر نیست.

٭ در صورتی که درباره ی این طرح نظری شخصی دارید، لطفا نظر خود را با عنوان "خصوصی" در بخش نظرات بیاورید. در غیر این صورت، نظر عمومی تلقی شده و در معرض دید همه ی مخاطبان قرار خواهد گرفت.

 

++ راه های ارتباطی:

برای این طرح، یک وبلاگ اختصاصی با عنوان "هر دو هفته یک کتاب" به آدرس زیر در نظر گرفته شده است:

http://2book.blogfa.com

 علاوه بر این وبلاگ، در صورت نیاز می توانید از راه های زیر درباره ی این طرح تبادل نظر کنید:

ایمیل: ismaeil.babaei@gmail.com

تلگرام: Ebabaei@


لطفا با به اشتراک گذاری این پیام، در گسترش این طرح همیاری کنید.


پیشاپیش از همراهی همه ی دوستان سپاسگزارم.


#هردوهفته_یک_کتاب