فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

چشم در چشم یخبندان


عاشقان، گیاهانند

که می‌رویند

می‌میرند

سبز می‌شوند

می‌ریزند

باران که می‌بارد، چتر نمی‌خواهند

زمستان‌ها

بی‌کلاه و پالتو نپوشیده

می‌ایستند روی در روی نگاه برف

چشم در چشم یخبندان

بی‌شرمساری اندام برهنه‌شان از برگ

عاشقان، گیاهانند

که ریشه‌هاشان فرو رفته است

در کف دست من

در استخوان کتف تو

در جمجمه شکسته من

و این خاطرات من و توست

که توت می‌شود یک روز

انار می‌شود گاهی

که دیروز انگور شده بود

که فردا زیتون و 

تلخ.


"بیژن نجدی"


بشنوید:

Flying از Anathema

http://s8.picofile.com/file/8320578584/Anathema_Flying.mp3.html

مثل باران...



در کوچه ی خاطرات

آهسته قدم می زنم.


گاهی می بارم

مثل باران

گاهی می خندم

مثل غنچه

گاهی می میرم

مثل یک مرد.


"رضا یزدان دوست"

از کنار هم می گذریم...

 داشتم در مترو کتاب می خواندم که پیرمرد بغل دستی ام پرسید که چه کتابی می خوانی و همین سرآغاز گپ و گفت مان شد؛ گفت که کتابخانه ای با پانصد جلد کتاب دارد که بیشترشان در زمینه ی تاریخی اند.

  کت و شلواری قهوه ای پوشیده بود و شالی چهارخانه به گردن داشت. دستان چروکیده اش روی عصا، ستونی ساخته بود برای صورتش با خال های ریز و درشت و ریش سپید.

  به معنای واقعی، مرا یاد پیرهای پندگو در حکایت های قدیمی می انداخت. یکی از حرف هایش که یادم مانده این بود که :" وقتی می رسیم به رفتگر، به نانوا، به کارگری که مشغول کاری هست، چرا بهشان سلام نمی کنیم؟ خسته نباشید نمی گوییم؟... چرا این قدر ساده از کنار هم می گذریم؟ این همه عجله برای چیست؟ برای رسیدن به کجاست؟"

  از جیبش دسته ای کاغذ درآورد و یکی از آن ها را بیرون کشید؛ گفت:" این مال شما"

  ذوق کردم!

کاغذ را گرفتم؛ ده پند در آن نوشته شده بود. گفت:" دستخط ام را می توانی بخوانی؟"

  گفتم:"بله؛ شبیه دستخط پدرم است."

  گفت:"از این ها همیشه همراهم هست و می دهمشان به آن هایی که دوستدار کتابند."

در ایستگاه با هم پیاده شدیم؛ خداحافظی کردیم. قدّش خمیده بود اما گام های تند و مصممی برمی داشت.

و آن ده پند:

"حکما گفته اند که نشان خوشخویی ده چیز است:

٭ با مردمان در کار نیک مخالفت نکردن

٭ با نفس خود انصاف دادن

٭ عیب جویی مردمان نکردن

٭ چون از کسی قباحتی سر زند آن را به نیکویی تعبیر کردن

٭ عذر گناهکاران را پذیرفتن

٭ حاجت محتاجان را برآوردن

٭ برای احتیاج مهمات مردمان رنج و سختی بر خود گرفتن

٭ عیب نفس خود را دیدن

٭ خندان و شکفته رو ماندن

٭ با مردمان با نرمی و لطافت سخن گفتن"

مثل باد خنک تابستان...



با تو بودن خوبست

و کلام تو

مثل بوی گل، در تاریکی است

مثل بوی گل در تاریکی، وسوسه‌انگیز است.

 

بوی پیراهن تو

مثل بوی دریا، نمناک است

مثل باد خنک تابستان

مثل تاریکی، خواب‌انگیز است.

 

گفتگو با تو

مثل گرمای بخاری و نفس‌های بلند آتش

می‌برد چشم خیالم را

تا بیابان‌های دورترین خاطره‌ها

که در آن گنجشکان بر سنبل گندم‌ها

اهتزازی دارند

که در آن گل‌ها با اخترها رازی دارند...

 

"منوچهر آتشی"


  باران می بارد؛ تازه پدر را از فیزیوتراپی هر روزه به خانه شان رسانده ام. گاهی ناخودآگاه می خواهم دستش را بگیرم و او دستش را می کشد.

  دلم گرفته است.

کاش خانه مان یک ایوان داشت؛ خودم را بغل می کردم توی ایوان. به شب خیره می شدم و تنهایی ام را با آن قسمت می کردم.

صبحانه مرا تار و دف و نی باشد...

  زنگ تفریح اول را معمولا صبحانه می خورم؛ لقمه ای از خانه می برم یا این که از بوفه ی مدرسه لقمه ای می خرم که نصفه ای نان بربری با یک سیب زمینی و سس مایونز است.

  دیروز زنگ اول و دوم با بچه های پیش دانشگاهیِ ریاضی کلاس داشتم؛ همین که زنگ اول تمام شد، یکی از بچه ها را فرستادم تا از بوفه، برایم لقمه ای بخرد. زنگ تفریح تمام شد و خبری نشد. وقتی سر کلاسشان رفتم و ازش پرسیدم که پس چی شد این لقمه؟!... به پیشانی اش زد که:"آقا یادمان رفت!"

  و عذرخواهی کرد.

  دوباره فرستادمش که با تاخیر برگشت و به جای لقمه، یک خامه ی کوچک و چند نصفه بربری آورد؛ بربری ها را بوفه چی مدرسه داده بود و خامه را از بیرون خریده بود؛ گفت که: "لقمه تمام شده بود!"

 نیم ساعت بعد فرستادمش تا خامه ی دیگری بخرد. بساط هندسه تحلیلی را جمع کردیم و با بچه ها که  پنج شش نفر بیشتر نبودند، نشستیم  دور یک سفره...

  اولش خجالت می کشیدند. بعد که اشتهای من را دیدند، آن ها هم رویشان باز شد و سفره گرم شد.

  صبحانه ی خوشمزه ای بود؛ چسبید! مخصوصا با آن چایِ بعدش.

  جای دوستان سبز!


پ.ن:

عنوان از "احسان اله طالع پور"

شب


باز شب افتاد و

ما را دل همان جا شد که بود...


"امیرخسرو دهلوی"

چون کبوترهای وحشی



زمان

در بستر شب، خواب و بیدار است

هوا آرام

شب خاموش

راه آسمان ها باز

خیالم

چون کبوترهای وحشی می کند پرواز


"فریدون مشیری"

تـو از میان نارون‌ها ، گنجشڬ‌های عاشق را به صبح پنجره دعوت می ‌کردی


  فردا هم تعطیل شدیم!

صبح ها که سر کلاس می روم، پنجره را باز می کنم رو به زمین های کشاورزی پشت مدرسه که سپیدند از برف؛ صورتم را پیش می برم تا نسیم، سردی اش را به صورتم بزند...

چشمانم را می بندم؛ برای لحظه ای کنده می شوم از زمین و زمان؛ نفس عمیقی می کشم:" من این جا هستم! خدای بزرگ، ممنونم به خاطر همه ی قشنگی هات..."

چشمانم را باز می کنم؛ دو تا پرنده، سر و صدا کنان همدیگر را دنبال می کنند. لبخند می زنم. صورتم می خندد.

  برمی گردم سمت بچه ها؛ دیگر اخلاقم دستشان آمده! شراب شادی در کلاس جاری شده و همه مستیم...


پ.ن:

عنوان از "فروغ فرخ زاد"

باباکوهی


  دیروز غروب پدرم را به خاطر درد پاهایش به دکتر بردم؛ مسیرمان ترافیک زیادی داشت و حدود دو ساعت در راه بودیم.

  حس خوبی داشتم از بودن در کنار پدرم؛ بعد از هشتاد و چند سالی که از زندگی اش می گذرد، من اما هنوز شمایل قدیمش در ذهنم زنده است!

  برایش ترانه ی "باباکوهی" را گذاشتم؛ صدای درویش جاویدان در خاطرش زنده باقی مانده بود...؛ تعریف می کرد که آن زمان ها که دکّان داشته، یک گرامافون می خرد با ۷۰ صفحه!

  در خیالم آن گرامافون را تصور کردم  و دلم خواست که یکی مثل آن را داشته باشم.

  

تمام جان و تنم...


تمام جان و تنم را

بکش در آغوشت

مرا که طاقت یک پیرهن

جدایی نیست...


"علی شکری"

شب پرستاره



محبوبم اثر انگشتانش را روی شب گذاشت

و این‌ گونه ستارگان متولد شدند...


"غاده السمان"


پ.ن:

تابلوی "شب پرستاره" از ونسان ون گوک، ۱۸۸۹.

ای مرغ سحر


ای مرغ سحر تو صبح برخاسته ای

ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست


"سعدی"

نکته هاست!


از دلِ من

در دلِ تو

نکته هاست.


وَه چه ره است

از دلِ تو

تا دلم!


"مولانا"

که از مو رنگ خاکستر نبینی...


گو عشق در شکستن ما سعی کن که ما 

چون توبه 

آفریده برای شکستنیم...


"کلیم کاشانی"


بشنوید ساز و آواز استاد شجریان را از آلبوم جاودانه ی "شب، سکوت، کویر"، با مویه های کمانچه ی کیهان کلهر که سرپنجه اش سبز، با اشعار باباطاهر.

http://s8.picofile.com/file/8318157026/03_Saz_o_Avaz_Baba_Taher_.mp3.html

صدا...


من

صدای نفست را

سلامی می دانم

که آفتاب

اولین بار

به دانه ی گندم داد....

 

"رسول ادهمی"

تنگنا


سعید راد در "تنگنا"؛ امیر نادری، ۱۳۵۲

به یاد فریدون فروغی

ترانه ی فیلم تنگنا؛ متن ترانه از فرهاد شیبانی، آهنگ از اسفندیار منفردزاده.

http://s8.picofile.com/file/8318052734/%

D8%AA%D9%86%DA%AF%D9%86%D8%A7_

%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86_

%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.mp3.html

بی نهایت...



- آلیشیا: عالم هستی چقدر بزرگه؟

-  جان : بی‌نهایت...

-آلیشیا: از کجا می‌دونی؟

- جان:  به خاطر اینکه همه‌ی داده‌ها تاییدش می‌کنن.

- آلیشیا:  اما تا حالا ثابت شده؟

- جان:  نه.

- آلیشیا:  تو تا حالا نرفتی ببینیش، پس از کجا مطمئنی؟

- جان: نمی‌دونم ولی بهش باور دارم.

- آلیشیا: خب فکر کنم عشق هم همین طوری باشه.


از دیالوگ های فیلم "ذهن زیبا (A Beautiful Mind) ؛ ران هاوارد"

جان: راسل کرو

آلیشیا: جنیفر کانلی

...

برف...



بی درنگ

دور از  تاریکی

تمام نغمه‌هایی را که می‌دانی جمع کن

و سوی خورشید بیفکن

پیش از آنکه چون برف آب شوند.


"لنگستن هیوز "


برف بازیِ دوباره با هیراد!

ترانه ی برف؛ با صدای دیانا:

http://s9.picofile.com/file/8317898550/diana_barf.mp3.html

صبح برفی


از دیروز عصر تا حالا، یکسره برف می بارد. دیشب هیراد را بردم پارک نزدیک خانه مان و حسابی برف بازی کرد؛ غلت می زد توی برف! دل نمی کند.

 صبح که از خواب بیدار شد و این همه برف را دید، گفت:"صبح شده؟ صبح برفی؟"

 خدا را شکر که در مناطق زلزله زده، برف نمی بارد.

جمعه اگر دلتنگت نمی کند...


پرنده اگر بر شانه ات نمی نشیند

پنجره اگر با نفست مات نمی شود

چای اگر لبت را نمی سوزاند

بوی نان اگر گرسنه ات نمی کند

نگاهی اگر دلت را نمی لرزاند

شب اگر بغض ات نمی گیرد

بوی عطری اگر دیوانه ات نمی کند

خاطره ای اگر اشکت را در نمی آورد

جمعه اگر دلتنگت نمی کند

گل اگر برایت زیبا نیست،


بدان که مُرده ای...


"بابک زمانی"