فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

این روزها...


 روزهای شلوغی را پشت سر گذاشتم که خستگی، تلخی و شیرینی توامان داشت.

 امروز هیراد را در پیش دبستانی ثبت نام کردم. یک مهد کودک سر کوچه ی مادر که برای دیر و زودهای احتمالی، سختمان نباشد.

 وقتی گذاشتمش آن جا و برگشتم خانه ی مادرم، گفت:"دلم گرفته است..."

گفتم:"به خاطر هیراد؟"

گفت:"از امروز شروع شد؛ جدا شدن هیراد از تو!"

پدر آن سوی تر دراز کشیده بود؛ درد پاها بیشتر از بقیه ی دردها اذیتش می کند. به پنجره ی پیش رو خیره شدم که در سوی دیگر، دیوار سیمانی خانه ای قدیمی را نشان می دهد.

گفتم:"نگران نیستم مادر. فقط دلم می خواهد بچه ی مستقلی بار بیاید."