فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

من پر از درد توام، بیمار می دانی که چیست؟...


 بیمارستان لواسانی هستم؛ پدر را برای آنژیو آورده ام و الان در اتاق عمل است. بعد از نوار قلب و اکویی که در بیمارستان محل خودمان گرفتیم، دکتر برای تشخیص بهتر فرستادمان این جا.

 بیمارستان پای کوه هایی قرار گرفته است که از پارک جنگلی سرخه حصار هستند. زمین های شیب دار و پله ها پدر را که پاهاش درد می کند، اذیت می کند.

 صبح تا حالا پی کارها بودیم؛ دکتر قلب، آزمایشگاه و بعد بخش بستری. گفتند پدر شب هم می ماند.

 پدر کم حرف است.

 پرده ها را کشیدم تا لباس عوض کند؛ چندتا باند و نوار پارچه ای به پاها و کمرش پیچیده بود؟... لباس آبی اتاق عمل را که پوشید، روی تخت دراز کشید و گفت:" پتو را بکش روی پاهام." 

 بنیه ی قدیم را ندارد و دائما باید جایش گرم باشد. اما وقت لباس عوض کردن، هنوز بدن ورزیده اش با ماهیچه ها و سینه ی برآمده، خودنمایی می کرد. هرچند به هرحال، رنگ پیری بر آن نشسته بود.

 پتوی سرمه ای را تا سینه اش کشیدم بالا.

با آسانسور که می رفتیم سمت اتاق عمل، ازش پرسیدم:"بابا حالت خوب است؟"

خندید و گفت:"خوبم!"


٭ عنوان از مجتبی سپید