فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

با زلف تو کارم به کجا می کشد آخر...


‍‍  پرنده، بذر گلی با خود برد

به سنگ داد

سنگ، باران را خواند

باران آمد و بوسیدش

جای بوسه، گلی بشکفت

از آن مسیر عاشقی می آمد

در راهِ دیدار گل را چید

به معشوقش داد

معشوق گل را به زلفش زد

بعد از مدتِ کمی

بادِ شمال دسته مویی از زلف با خود برد

و شهر بوی عشق گرفت...


شیرکو بیکس"


٭عنوان از هوشنگ ابتهاج