فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

عصبانی نیستم!



"نوید (نوید محمدزاده) دانشجویی که به خاطر فعالیت های سیاسی ستاره دار شده و از دانشگاه اخراج شده است، به خاطر درگیری با صاحب کارش، از کار هم اخراج می شود. در عین حال به خاطر شرایطش، نامزدی اش با ستاره (باران کوثری) هم به خطر می افتد..."


 فیلم بر محور نوید می گردد؛ جوانی عصبی که در هنگامه ی خشم، کنترلش را از دست می دهد و هر آن بیم گلاویز شدن با طرف مقابلش می رود. عصبیت او که هم در حرکت دست ها، لب ها، نگاه ها و مکث ها دیده می شود - مانند این که دست هایش یکسره روی هم می لغزند، یا با لباسش وَر می رود- خوردن قرص های آرام بخش، و از همه مهم تر، صدای درونش که به توصیه ی پزشک روان شناس، مدام باید به خودش نهیب بزند که "عصبانی نیستم!" نشان داده می شود.

 ما پیش از وقوع هر اتفاقی، تصاویر آن را از دریچه ی ذهن نوید می بینیم؛ اتفاقاتی که ممکن است رخ بدهند یا نه.

استفاده از صدای راوی اول شخص، برای فیلمی که جنبه ی روان شناسانه اش قوی ست، انتخاب درستی ست. ضمن این که در جاهایی که تصاویر ذهنی نوید با آنچه که در واقعیت رخ می دهد تطابق پیدا نمی کند، داستان را از واقعگرای سیاسی- اجتماعی، به مدرن ذهنی می کشاند.

به لحاظ فنی، فیلم برای تشدید این عصبیت از چند مولفه بهره برده است؛ اولی صداگذاری ست و به ویژه سر و صدای محیط که گاهی به طرز سرسام آوری گوشخراش می شود؛ شروع فیلم (در نسخه ی اصلی) با جیغ کشیدن ستاره است. سر و صدای چرخ های خیاطی، ماشین ها و به ویژه بوق زدنشان - که به طور مشخص، از عواملی ست که باعث عصبانیت نوید می شود.

دومی نحوه ی فیلمبرداری ست؛ دوربین بی قرار است. از نماهای نزدیک هوشمندانه بهره برده است؛ مانند نماهای درشتی که از لب ها در حین سخن گفتن گرفته شده است.

سومی مونتاژ است که در بالا و پایین بردن ریتم بسیار خوب عمل کرده است. در واقع مونتاژ فیلم، از مهم ترین اهرم های تاثیرگزاری آن است.

مجموعه ی این عوامل باعث شکل گیری یک جامعه ی ناآرام و پر از استرس در فیلم شده است که به ندرت لحظه های آرامش بخشی در آن دیده می شود. در چنین فضایی، نوید دائما در حال پرسه زدن است؛ او در ازدحام آدم ها و ماشین ها و شلوغی، تنهاست. ریتم او با ریتم محیط اطرافش تضاد دارد؛ در جایی می گوید:" دوست دارم ریتم زندگیم تند تر باشه."

 نوید قهرمانی تنها و وامانده و از همه جا رانده است؛ تنها پناهش، معشوقش "ستاره" است که نخستین نحوه ی مواجهه ی او با نوید، به زیبایی برای مخاطب به تصویر کشیده می شود. در فلاش بک هایی که می آید، نحوه ی آشنایی این دو و آغاز رابطه ی عاشقانه شان را می بینیم. رضا درمیشیان در این جا نشان می دهد که خوب عشق را می شناسد! طوری که وقتی نوید در نهایت درماندگی، از خدایش می خواهد که ستاره را برایش نگه دارد، مخاطب به سادگی با او و حس و حالش همذات پنداری می کند:


صدای درون نوید: "ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره، ستاره،....

خدایا، خدایا، خدایا، خدایا، ...، خدایا من هیچی ازت نمی خوام. فقط ستاره رو می خوام.. نه ماشین می خوام، نه ویلا می خوام، نه خونه، هیچی. من فقط حداقل یه زندگی رو می خوام که بتونم دست ستاره رو بگیرم. این کجاش عدالتته؟ یکی می شه مثل من بدبخت، یکی هم می شه شهرام. حتما به ما هم یه چیزی داده ای، یه چیزی داده ای که ما خودمون نمی دونیم کجاست."


قرارهایش با ستاره در خیابان ها یا کنار پل هایا بلندی های سیمانی ست و سمبوسه خوراکشان به وقت گرسنگی! وقتی سینما می روند، نوید به جای تماشای فیلم، فقط به ستاره نگاه می کند. بازی دستهایشان در هوا، با شاخه های آویزان بید مجنون، آب بازی، سایه هایشان بر دیوار...

در پیاده رَوی هایشان، کیف ستاره را همیشه نوید حمل می کند.

نوید اما برای تغییر شرایطش، همه کار می کند و به هر دستاویزی چنگ می اندازد؛ دکتر می رود تا خشم اش را کنترل کند، به بانک می رود تا وام بگیرد، دنبال کار می رود، با پدر ستاره صحبت می کند، حتی می رود که کلیه بفروشد...؛ اما شاگرد اول دانشگاه، حریف جبر جغرافیایی یی که او را در بر گرفته و اجتماعی که در آن دروغ و تظاهر و پول پرستی همه گیر شده نمی شود. او به خاطر تغییر شرایط جامعه ای "ستاره دار" شده است که حالا برای او و ارزش های اخلاقی اش ارزشی قائل نیست!

  جامعه ای که در آن هرکسی فقط به فکر پول درآوردن است؛ حال با دزدی، دروغ یا رابطه باشد یا کاسبی از تحریم. ماشین حساب ها به تناوب نشان داده می شوند؛ آدم ها پیش از هر کاری، نخست حساب و کتاب می کنند. همکلاسی های دانشگاهش همه به کارهای غیر مرتبط با رشته ی تحصیلی شان مشغولند. دوست و آشناها انگار او را نمی بینند. پدر ستاره به اش می گوید:"عشق چیه؟... دو دوتا، چهارتا!"



  به لحاظ سیاسی- جنبه ای که تیغ سانسور را بر جای جای فیلم کشیده است- فیلم، مستقیم و غیر مستقیم اشاراتی دارد. در وجه مستقیم، نوید را در دانشگاه می بینیم که کنفرانسش در کلاس، درباره ی آزادی های سیاسی ست و در ادامه شرکت کردن او را در اعتراضات دانشجویی می بینیم؛ اتفاقاتی که باعث ستاره دار شدن و اخراجش از دانشگاه شده است. در صحنه ای از این اعتراضات، او به دوستش که در حال کتک زدن یکی از افراد گروه فشار است اعتراض می کند که:"اون ها بزنن، ما نباید بزنیم."
با ستاره بر گوشه ای از کف خیابان که دوست ستاره در آن جا کشته شده است، شمع یادبود روشن می کنند. درباره ی دکتر مصدق و دکتر فاطمی دیالوگ دارد. در و دیوار اتاقش پر از عکس ها و تصاویر سیاسی است؛ از تصویر دکتر مصدق تا تصاویر روزنامه های توقیف شده ای چون نوروز، حیات نو، و جامعه. به طور مشخص، روزنامه ی نوروز را می بینیم با تیتر رای بیست و دو میلیونی به سید محمد خاتمی. در جایی ترانه ای از فریدون فروغی پخش می شود در رثای آزادی و ...
پرسه های نوید در اجتماع و جاهایی که می رود، جامعه ای را پیش روی مخاطب می نمایاند که در آن شعار زدگی و دزدی رواج دارد. موزیسین ها خانه نشین شده اند و استودیوهاشان تعطیل شده است و به ناچار باید بین ماندن بر آرمان های حرفه ای شان و بالطبع زجر کشیدن، یا تن دادن به کارهای بازاری، یکی را انتخاب کنند. دکترها و مهندس ها رو به دلالی آورده اند. داشتن شغل و مسکن برای آدم های معمولی و درستکار، محال به نظر می رسد. مردم و حتی بچه ها، ذوق عجیبی برای تماشای مراسم اعدام و فیلمبرداری از آن دارند...
نسخه ی سانسور شده ی فیلم که در سینماها به نمایش درآمده است اتفاقا از یکدستی بیشتری نسبت به نسخه ی  اصلی برخوردار است و کمتر در دام شعار زدگی افتاده است.
اگر به همه ی ویژگی هایی که گفته شد، بازی درخشان بازیگران و در رأسشان نوید محمدزاده، گفت و گوهای خوب، موسیقی یی که زبان فیلم را فهمیده است، و نورپردازی و فیلمبرداری یی که عمدا شفاف نیست و البته فیلمنامه ای که با حذف برخی اضافات، یکی از تعریف شده ترین کاراکترهای سینمای ما را به تصویر کشیده است و کارگردانی خوب رضادرمیشیان را هم اضافه کنیم، با فیلمی سر و کار داریم که می تواند حتی به عنوان یادگاری از دوره ای از تاریخ معاصر ما، جنبه ی مطالعات اجتماعی هم داشته باشد.
نظرات 7 + ارسال نظر
بهامین شنبه 13 مرداد 1397 ساعت 02:36

عصبانی نیستم ، قصه عشق بود،اینبار عشق نوید و ستاره....
نوید که دانشجو تراز اول دانشگاه در اوضاع واحوال سیاسی از دانشگاه دور میشه و همچنان عشقش پابرجاست....
تلاس برای وصال اما روی نیاوردن به هرکار ....
خیلی اززسکانس ها خیلی حرفها داشت خیلی....
درکل عالی بود تماشا فیلم

خیلی این فیلم به دلم نشست؛ چه قدر عشق نوید به ستاره پاک و خالص بود. پناهگاهش بود وقتی زمین و زمان بهش سخت می گرفت...

خیلی ممنونم که به قول خودتون وفا کردین و پس از تماشای فیلم، اومدین و این جا نوشتین.

روشن چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت 13:10 http://roshann.blogsky.comی

وسوسه شدم برای دیدن فیلم با این نوشته های عالی تون:)
عالی می نویسید:))

خوشحالم که این برگ سبز، تشویقتون کرده به تماشای فیلم.
به مهر می خونید خط خطی هام رو. لطف دارید.
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید.

بهامین دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت 00:11 http://notbookman.blogsky.com

چشم حتما
به محض تماشا ؛درهمین پست نظرم راجع فیلم خواهم نوشت

سلامت باشید؛
لطف می کنید.
ممنون!

بهامین یکشنبه 31 تیر 1397 ساعت 03:34 http://notbookman.blogsky.com

پیش نمیومده این فیلم‌نگاه کنم اما حتما نگاه خواهم کرد.
نوشته تون راجع فیلم عالیه،اونقدرر که توذهنم پِِلی شد واسم
:)

خدا رو شکر که تشویق شدین به تماشای فیلم؛ نوشته ام البته خط خطی ئی بیش نیست.
خیلی ممنونم که خوندین.

امیدوارم ببینید و نظرتون رو هم بنویسید.

کافکا چهارشنبه 27 تیر 1397 ساعت 15:22 http://kafkadarkaran.blogfa.com

چقدر خوب نوشته بودید. من این فیلم رو ندیدم ولی خب امروز فردا که دیدمش دوباره متنِ تون رو میخونم و نظر میذارم. :))

خیلی ممنونم. لطف دارید.
سپاس که خوندین.
خوشحال می شم نظرتون رو بنویسید.

Baran چهارشنبه 27 تیر 1397 ساعت 09:14 http://haftaflakblue.blogsky.com/

من به روشن ترین کلمات پروردگارم پناه اورده ام
نان و آرامش برای ملتم
صبوری ،سکوت ، گمنامی ، هوا....
برای خودم!
و خوابی خوش
برایِ همه ی عزیزانی که از اینجا رفته اند....

سید علی صالحی

ممنون برای پاسخ خوب تون؛درود و سپاس

خیلی ممنونم بابت این شعر قشنگ. مضامینی این چنین در شعرهای آقای سیدصالحی به کرات دیده می شه. زیباست.

خواهش می کنم؛ سپاس بابت حوصله و همراهی شما.

Baran سه‌شنبه 26 تیر 1397 ساعت 21:44 http://haftaflakblue.blogsky.com/

عصبانى نیستم!
(فیلم هاى تم اجتماعی رو دوست دارم)
هیچ کدام از فیلم های این کارگردان رو ندیدم.
ولی تدوین های خانم صفی یاری و
دختر خانومش و
آقای عبدالوهاب رو ؛می پسندم

زور زور سپاس ؛برای به تصویر کشیدن فیلم.

شاید اگه این فیلم در زمان خودش اکران می شد، همه چیز برای کارگردان و عوامل دیگه، فرق می کرد.
"بغض" رو شاید بشه ادامه ی این فیلم (با پایان بندی نسخه ی سینما) دونست که در اون، کاراکترها از ایران مهاجرت می کنن.
خانم صفی یاری تدوین گر ماهری هستن.

خواهش می کنم.
خیلی ممنونم که وقت گذاشتین و خوندین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد