فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بزن باران...


دست من اگر بود
تو آن سوی شهر از پا نمی افتادی
من این سوی شهر از دست نمی رفتم
دست من اگر بود
زمین آبادی داشتیم
خانه ی کوچکی
باغچه ی مملو ریحانی
اطلسی های خوش رنگی
اتاقی با پرده های آبی گلدار
و تخت دو نفره ای کنار پنجره رو به روی درخت سیب کنار قیل و قال گنجشک های عزیز
و هر صبح ابری
گل آفتابگردان بیداری یکدیگر می شدیم
دست من اگر بود
حالا وسط اردیبهشت٭
رخت آویز چوبی گوشه ی اتاق
شاهد عشوه ریختن ژاکت سرمه ای من
در آغوش بارانی کرم رنگ تو بود
و تو قرص نمی خوردی
و من گریه نمی کردم
و تو فراموشی نمی گرفتی
و من به قاصدک ها حسادت نمی کردم
و دست های تو خرمالوهای زمین کوچکمان را توی سبد می چیدند
و چشم های من وقت و بی وقت
لبخند تورا تماشا می کردند...

 

"بتول مبشری"


  این باران های گاه و بی گاه امروز، این صدای کند و تند، این هوای ابری قشنگ...، حال من را عوض کرد.

 یک شاگرد دارم به نام امید که هفته ای یک بار می روم به ش درس می دهم؛ خانه شان چند پله پایین تر از همکف است. در پذیرایی می نشینیم وقت تدریس که تراسی دارد رو به پشت، پر از گل و چند قفس قناری.

 من عاشق این تراس هستم!

دلم می خواهد خانه ای داشته باشم که بی فاصله به دل باغ و گل بزنم، مثل این تراس که اگرچه نور طبقات بالایی را ندارد، اما مادر امید با سلیقه ی تمام به ش رسیده است، طوری که طراوت در رگ و ریشه  گل ها و گیاهان موج می زند.

 با این که با زندانی کردن پرنده ها مخالفم، اما به راستی ترکیب این کاکتوس های گل داده و شمعدانی ها با نغمه ی  قناری ها، حس و حال عجیبی به من می دهد.

امروز که باران تند می زد، پرنده ها و گل ها چه عشقبازی ها که راه نینداخته بودند! آن قدر لا به لای درس ریاضی، از گل های تراس گفتیم که آخرسر پا شدیم رفتیم پشت درهای باز تراس. باران تو می زد. هوای بارانی می آمد توی خانه...

 وقتی از خانه شان درمی آمدم، چتر تعارف کردند، گفتم نه!

دلم می خواست زیر باران خیس شوم.


پ.ن:

بشنوید:" بزن باران" از گروه "ایهام"؛

http://s9.picofile.com/file/8325902300/Ehaam_Bezan_Baran_128.mp3.html


٭ در اصلِ شعر، "وسط آبان" آمده است.

نظرات 4 + ارسال نظر
لبخند ماه سه‌شنبه 1 خرداد 1397 ساعت 15:17 http://Www.niloofaraaneh.blogsky.com

به پیشنهاد باران عزیز هم بزن باران را گوش کردم .. هم با وب شما آشنا شدم

خوش اومدین؛ سپاسگزارم!
خانم باران خیلی لطف دارند.
اتفاقا الان که دارم کامنت شما رو پاسخ می دم، داره بارون می آد.
سپاس از حضورتون.

Baran دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 ساعت 14:43 http://haftaflakblue.blogsky.com/

من یادم رفت بابت بشتاوید از شما تشکر کنم.مرسی آقای باباییبسیار( ایشتاوستنىِ =شنیدنیِ)

که اینطور،پس امید خان هم تباری مان هست.

سلامت موفق باشندو باشید.واینکه؛الهی دل خوش ها جایگزین دلتنگی های عزیزانی چون شما باشد.آمین

خواهش می کنم؛
خوشحالم که پسندیدین.
امید، دوچرخه سواری زیر بارش باران رو دوست داره!
خیلی ممنونم. شما هم در کنار عزیزانتون شاد و سلامت باشید.
ممنون که می خونید.

Baran جمعه 21 اردیبهشت 1397 ساعت 22:26 http://haftaflakblue.blogsky.com/

شعر پست؛پراز تصویر بود.ودلتنگ مان کرد.
متن پست؛خانه ی امید خان را بسیار زیبا به تصویر کشیدین.آن کاکتوس ها و شمعدانی ها و قناری ها،..ومن آن تراس را باغی زیبادیدم
آرزومندم،آرزومندِ آنچه دل تان خواست.آمین

اتفاقا شعر رو در وقت دلتنگی شدید پست کردم!
خونه ی پرمهریه خونه ی امید و بسیار خانواده ی خوش برخورد و خونگرمی هستن و امید هم بچه ی مودب و خوشرویی هست. اتفاقا مادربزرگ و پدربزرگ امید، اهل گیلان هستن!
خداوند سلامتشون بداره.
من هم آرزومندم که شما به خواستنی هاتون برسید.
خیلی ممنونم!

فریبا پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1397 ساعت 09:48

و اردیبهشت دلبری می کند در قیل و قال سحرگاهی گنجشکان که برای گفتن خوابهایشان بهم ،گوی سبقت را از هم می ربایند :

چه قشنگ!
به راستی که اردیبهشت شایسته ی چنین تعابیر زیبایی هم هست.
سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد