فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

قریه ی من


 در فاصله ی ناهار تا مسجد، رفتیم امامزاده ی روستا. چند ماشین بودیم. مادر و فروغ و هیراد با من بودند. تا پای امامزاده رفتیم که در بلندی قشنگی جای گرفته است. جاده ی خاکی را از بین درخت های "تاک" بالا می روی و پس از گذر از کنار چشمه ی کوچکی، شیب تندی را رد می کنی و به یک تختی می رسی. امامزاده چند پله بالاتر است.

 ساختمان آجری قدیم امامزاده را چندسال پیش تخریب کرده اند و حالا به جای آن، ساختمان بتنی بزرگی در حال احداث است. من اما ساختمان قدیمش را بیشتر دوست داشتم؛ به سبک بیشتر امامزاده ها، یک چهارطاقی کوچک با گنبدی بر بالایش، و شبیه آتشکده بود. دیوار پشت امامزاده هم جای چسباندن سنگ های تخت کوچک بود که پس از نیت کردن، اگر بر دیوار می چسبید، یعنی اراده ی خداوند بر برآورده کردن خواسته ی قلبی شماست! یک قبرستان کوچک و قدیمی هم در حاشیه  امامزاده هست که سنگ قبرهایش نشان از قدمت بالایش دارد.


مناظر پشت امامزاده

مادرم کلی دعایم کرد که او را به این جا آورده ام؛ هیراد هم حسابی سر ذوق آمده بود و ترسش ریخته بود و  از بلندی ها بالا می رفت!

 تا "چله خانه" هم رفتیم؛ درختی پای صخره ها که مردم به شاخه هایش پارچه می بندند و نذر و نیاز می کنند. یادم می آید که در کودکی، می دیدم که زن هایی، بعضی از این پارچه ها را به شکل گهواره ای کوچک، بر شاخه می بستند و پس از مدتی به آن سر می زدند و اگر "پوش"ی در آن افتاده بود، یعنی بچه دار می شدند. آن شاخه ی نازک در آن گهواره، نماد نوزاد بود.

 مادر و فروغ را که برگرداندم، هیراد را که دوست نداشت برگردد، دوباره بردم. پای "تُرشیکَه"های بالای سنگچینِ سر راه امامزاده نگه داشتم. چندتا از بچه ها هم بودند. ترشیکه، گیاهی تیغ دار و خوراکی ست که به عنوان حصار باغ ها می کارند. شبیه زرشک، اما متفاوت با آن است و آن را در غذاها استفاده می کنند. برگ های ترشمزه ای دارد که هیراد دل نمی کند از آن ها! کمی برایش چیدم و وقتی خودش یاد گرفت، مشغول چیدن شد. برایش "گل خیار" هم چیدم که خیلی خوشمزه است.

 چندتا عکس گرفتیم و آمدیم پایین.


مناظر جاده ی امامزاده

پ.ن:

عنوان از ترانه ی "قریه ی من" فریدون فروغی.

نظرات 5 + ارسال نظر
maede شنبه 29 اردیبهشت 1397 ساعت 16:13 http://onmoon.blogfa.com

سپاس از حضورتون.
ممنونم که خوندین.

Baran دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 22:27 http://haftaflakblue.blogsky.com/

بسیارها پست"قریه ى من" را دوست میدارم،واژه هایش را دوست میدارم؛ روستا مادر هیراد فروغ بانو...
+مناظرپشت امام زاده؛آن درختا و بوته ها و تخته سنگ ها و شیب زمین...(مرا دفن سراشیب ها کنید/که تنها نمی از باران به من رسد/ اما سیلابه اش از سر گذرد/مثل عمرى که داشتم....بیژن الهی)
++مناظرجاده ی امام زاده ؛آن درختها ،آن دشتِ بیکران سبزِ سبز،آن منازل و آن کوه هاو ،..سواری سوی قلعه اسب می تازدِ جناب براهنی)هی هی
جسارتا من هوایِ امام زاده ،جناب حبیب توذهنم پلی شد
*مرسی ،خیلی ممنون، آقای بابایی عزیز وگرامی.خداوند سرو سایه تان را بهمراه عزیزان عزیزشان نگاه دارد،آمین.

درود و سپاس از نگاه پر از مهرتون!
خوشحالم که پسندیدین.
قریه ی من، از این جاهای قشنگ کم نداره؛ شاید عمری بود و دوباره رفتم و از اون جاها هم عکس گرفتم و نوشتم.
انتخاب شعرهاتون رو دوست دارم؛ به جا و زیبا هستند. این شعر بیژن الهی که عالیه. ممنون که با حوصله می خونید و این جا می نویسید.
خداوند عزیزان شما رو هم براتون نگه داره و در کنار هم شاد و خرم باشید.

دل آرام شنبه 15 اردیبهشت 1397 ساعت 12:58 http://delaram.mihanblog.com

" دیوار پشت امامزاده هم جای چسباندن سنگ های تخت کوچک بود که پس از نیت کردن، اگر بر دیوار می چسبید، یعنی اراده ی خداوند بر برآورده کردن خواسته ی قلبی شماست "


این پاراگراف جالب بود آقای بابایی .. اولین مورد نشنیده از امام زاده ها ...
دستتان طلا عجب عکسهای دل افروزی .. هنمیشه شاد باشید

من هم از اون سنگ های کوچکِ تخت چسبونده م پشت دیوار امامزاده:)
الان اما خبری از اون دیار و سنگ های کوچکش نیست.
خوشحالم که پسندیدین؛ به مهر می بینید.
سپاس از حضورتون.

ابانا جمعه 14 اردیبهشت 1397 ساعت 19:40

خدا رحمتشون کنه..
و عجب جای زیبایی. همان سمت کرمانشاه هست؟

خیلی ممنونم؛
خدا عزیزان شما رو براتون نگه داره.
این روستا در استان همدان هست، نزدیک به مرز استان کرمانشاه.
سپاس از حضورتون.

رضا جمعه 14 اردیبهشت 1397 ساعت 15:21

عدم درک زن و فروپاشی خانواده

همینکه مرد پس از هزاران سال همزیستی و همخوابگی با زن حتی یک حرف حساب در باره زن ندارد و کل فلسفه های مردانه در باره زن مُهر سکوت و گاه فحاشی بر لب دارد ولی در عوض خداوند را در پشت آسمان هفتم درک کرده است سندی لازم و کافی بر حماقت مرد است. و اینکه خدای فلسفی مرد اصلاً چه موجودی است که پس از هزاران سال اثبات شدن به ناگاه نفی و نابود شد.



اگر مرد توانسته بود به سوی درک زن گام بردارد خانواده به سوی فروپاشی نمی رفت و اماکن فساد مستمراً رونق نمی یافت و مبدل به یکی از مهمترین ارکان این تمدن مردانه نمی شد.

تمدن مردانه تمدنی تماماً احمقانه است. این حماقت امروزه از همه جای این تمدن می بارد، تمدنی که در همه ارکان و اجزایش به سوی خود - براندازی و خود - مسخرگی می رود....



استاد علی اکبر خانجانی

کتاب فلسفه وجودی مرد ص ۵۷



https://t.me/akharozzaman2/202

با سپاس از حضورتون،
اما نمی دونم این حرف ها چه ربطی به پست داره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد