فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

ماه کامل بود...



 دیشب را سرِ  زمین های کشاورزی به صبح رساندیم؛ سجاد می خواست زمین هایشان را آب بدهد و من و رامین و محمد هم با او رفتیم. زمین ها در حاشیه ی روستایشان بود. با پیکان پدرش رفتیم.

 ماه کامل بود. زیراندازی انداختیم و آتشی روشن کردیم و چای دم کردیم. مزه ی این چای با آتش هیزم، جور دیگر بود.

 سیب زمینی در آتش انداختیم و خوردیم. قلیان کشیدیم.

دم صبح هوا سرد شد؛ من و رامین که کاپشن پوشیده بودیم، پتویی هم سرمان انداختیم. رامین زودتر رفت داخل ماشین و خوابید. من حدود ساعت ۵ رفتم داخل ماشین، صندلی را خواباندم و خوابیدم. بالشم شبنم گرفته بود!

 صبح آفتاب زده بود که برگشتیم.

شب خوبی بود.

جای دوستان سبز!