فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار



 در فاصله ی ناهار تا آوردن عروس، با بچه ها رفتیم بالای کوه "چشمه کوره"؛ باران می زد و قطع می شد؛ هوای مطبوع کوهستان و طراوت دشت ها و درخت ها، و پافشاری من برای بیشتر پیش رفتن، از دامنه ی کوه که زمین های کشاورزی بود، ما را کشاند به چشمه ی بالای کوه؛ از آب چشمه خوردیم و آبی به سر و صورتمان زدیم.

 پیدا بود که بچه ها راضی اند از این کوهپیمایی و زیبایی را تا عمق جانشان چشیده اند.

 در جایی، درخت ها شکوفه کرده بودند. درخت ها از بادام، سماق، گردکان و حتی "گوژ" که نوعی زالزالک است، با برگ های قشنگِ ریز، و در زمین های پست، کرت های باغ انگور و شاخه های قهوه ای مُو. 

دلم می خواست از این همه زیبایی، روی خاک باران خورده بنشینم و پروردگار را سجده کنم.


پ.ن:

عنوان از "منوچهری" ست که معروف است به شاعر طبیعت و "فرخار" ناحیه ای در مرز افغانستان و تاجیکستان است که دخترانش به زیبایی شهره اند، چنان که "سعدی" می فرماید:

مغان که خدمت بت می کنند در فرخار

ندیده اند مگر دلبران بت رو  را