فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

از کنار هم می گذریم...

 داشتم در مترو کتاب می خواندم که پیرمرد بغل دستی ام پرسید که چه کتابی می خوانی و همین سرآغاز گپ و گفت مان شد؛ گفت که کتابخانه ای با پانصد جلد کتاب دارد که بیشترشان در زمینه ی تاریخی اند.

  کت و شلواری قهوه ای پوشیده بود و شالی چهارخانه به گردن داشت. دستان چروکیده اش روی عصا، ستونی ساخته بود برای صورتش با خال های ریز و درشت و ریش سپید.

  به معنای واقعی، مرا یاد پیرهای پندگو در حکایت های قدیمی می انداخت. یکی از حرف هایش که یادم مانده این بود که :" وقتی می رسیم به رفتگر، به نانوا، به کارگری که مشغول کاری هست، چرا بهشان سلام نمی کنیم؟ خسته نباشید نمی گوییم؟... چرا این قدر ساده از کنار هم می گذریم؟ این همه عجله برای چیست؟ برای رسیدن به کجاست؟"

  از جیبش دسته ای کاغذ درآورد و یکی از آن ها را بیرون کشید؛ گفت:" این مال شما"

  ذوق کردم!

کاغذ را گرفتم؛ ده پند در آن نوشته شده بود. گفت:" دستخط ام را می توانی بخوانی؟"

  گفتم:"بله؛ شبیه دستخط پدرم است."

  گفت:"از این ها همیشه همراهم هست و می دهمشان به آن هایی که دوستدار کتابند."

در ایستگاه با هم پیاده شدیم؛ خداحافظی کردیم. قدّش خمیده بود اما گام های تند و مصممی برمی داشت.

و آن ده پند:

"حکما گفته اند که نشان خوشخویی ده چیز است:

٭ با مردمان در کار نیک مخالفت نکردن

٭ با نفس خود انصاف دادن

٭ عیب جویی مردمان نکردن

٭ چون از کسی قباحتی سر زند آن را به نیکویی تعبیر کردن

٭ عذر گناهکاران را پذیرفتن

٭ حاجت محتاجان را برآوردن

٭ برای احتیاج مهمات مردمان رنج و سختی بر خود گرفتن

٭ عیب نفس خود را دیدن

٭ خندان و شکفته رو ماندن

٭ با مردمان با نرمی و لطافت سخن گفتن"

نظرات 3 + ارسال نظر
دل آرام دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 14:50 http://delaram.mihanblog.com

چه لذتی از این گواراتر هنوز مانده اند از این دست آدمهای خوب و پیرهای پند گو ...
خداوند سایه پدر ها و مادرها رو از سر ما کم نکنه که حرفها و سخنانشان راهگشای راههای تاریک زندگی مان هستند ...

درود بر شما!
مثل سوسوی چراغی در تاریکی اند؛ در جامعه ای که در آن اخلاق رو به زوال است.
بیش باد! سایه ی عزیزان مستدام.
سپاس از حضور پرمهرتان.

فریبا پنج‌شنبه 3 اسفند 1396 ساعت 14:57

از لین ادمهای ناب در زندگیمان چقدر کم داریم
کسانی که مصمم می روند و ما را درگیر صمیمیتشان می کنند

درود!
"آدم هایی که مصمم می روند و ما را درگیر صمیمیتشان می کنند"
همین طور است؛ ردّ این آدم ها بر روح ما باقی می ماند.
سپاس از حضورتان.

مهرداد پنج‌شنبه 3 اسفند 1396 ساعت 12:23 http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
چه تجربه شیرینی .
در این دوره و زمانه این انسانها واقعا لایق تقدیرند .

درود آقا مهرداد!
بله، از خوش شانسی من بود چنین تجربه ای.
همین طور است.
خیلی ممنونم که آمدید و خواندید.
سپاس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد