فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

مثل باد خنک تابستان...



با تو بودن خوبست

و کلام تو

مثل بوی گل، در تاریکی است

مثل بوی گل در تاریکی، وسوسه‌انگیز است.

 

بوی پیراهن تو

مثل بوی دریا، نمناک است

مثل باد خنک تابستان

مثل تاریکی، خواب‌انگیز است.

 

گفتگو با تو

مثل گرمای بخاری و نفس‌های بلند آتش

می‌برد چشم خیالم را

تا بیابان‌های دورترین خاطره‌ها

که در آن گنجشکان بر سنبل گندم‌ها

اهتزازی دارند

که در آن گل‌ها با اخترها رازی دارند...

 

"منوچهر آتشی"


  باران می بارد؛ تازه پدر را از فیزیوتراپی هر روزه به خانه شان رسانده ام. گاهی ناخودآگاه می خواهم دستش را بگیرم و او دستش را می کشد.

  دلم گرفته است.

کاش خانه مان یک ایوان داشت؛ خودم را بغل می کردم توی ایوان. به شب خیره می شدم و تنهایی ام را با آن قسمت می کردم.