فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

شب...


زمان گذشت

 و شب روی شاخه های لخت

اقاقی افتاد

شب پشت شیشه های پنجره سر می خورد

و با زبان سردش

ته مانده های روز رفته را به درون می کشید

من از کجا می آیم ؟

من از کجا می آیم ؟

که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟


"فروغ فرخ زاد"


  شب، در کوهستان هم جور دیگری ست؛ کوه ها از همان عصر که آفتاب می رود و آسمان رنگ رنگ می شود، تا سوز دم صبحش که آسمان دوباره قشنگ می شود، دلبری می کند برای مسافرش...

 مسافر خسته، دل می دهد به شب...؛ بوی شب می گیرد...